شهید احمد اسماعیلی
نام پدر: حسین
تاریخ تولد: 1337
محل تولد: رهنان
شغل: آهنگر
یگان اعزام کننده: بسیج
تاریخ شهادت: 62/12/4
محل شهادت: جنوب
زیارتگاه: گلزار شهدای شهر رهنان
زندگینامه:
احمد اسماعیلی در سال 1337 در خانواده ای محروم و مذهبی در شهر شهید پرور رهنان دیده به جهان گشود. پس از طی دوران طفولیت راهی مدرسه شد ولی به علت فقر مادی حاکم بر خانواده نتوانست ادامه ی تحصیل دهد. بنابراین به کار و تلاش شبانه روزی برای امرار معاش شرافتمندانه پرداخت و به حرفه ی آهنگری روی آورد. در سال 59 ازدواج نمود. در سال 60 بعد از شهادت برادر بزرگوارش قدرت الله اسماعیلی راهی جبهه های جنوب شد. در عملیات فتح المبین به شدت مجروح گردید و مدت یک ماه و نیم در بیمارستان بود. در عملیات محرم به عنوان جانشین مسئول گردان، خمپاره انداز بود که باز مجروح گردید. در عملیات والفجر 4 در گردان خط شکن حضرت رسول (ص) فرمانده گروهان خط شکن بود و از ناحیه ی پا به شدت مجروح گردید و مدتی به مداوا مشغول بود ولی در همان ایام وقتی خبر عملیات خیبر را شنید گچ پایش را برید و راهی جبهه ها گردید و به گردان خط شکن امام موسی بن جعفر (ع) رفت. در همان عملیات پس از شکستن خط دشمن و انجام تکلیف به آرزوی دیرینه ی خود رسید و همان گونه که می خواست اثری از او پیدا نشد، پیکرش 13 سال در غربت ماند و در سال 75 پیدا شد.
جلوه هایی ار شهید:
نماز شب این شهید بزرگوار ترک نمی شد. بسیار مقید به تلاوت قرآن بود. از اینکه پیش دیگران از ایشان تعریف کنیم خیلی ناراحت می شد. بسیار متواضع بود. شهید بسیار شوخ بود و مدام به رزمندگان روحیه می داد. همیشه با وضو بود و از غیبت پرهیز می کرد.
پیام شهید:
چند کلمه با شما مردم سخن می گویم که دست از روحانیون متعد بر ندارید. سخنی با برادران و خواهران عزیز دارم که فرزندانتان را خوب تربیت کرده و به جامعه تحویل دهید زیرا آن ها آینده سازان انقلاب اند.
گلبرگ های خاطره:
یکی از همرزمان شهید نقل نی کند: زمانی در کنار حمام شهرک دارخوئین یکی از دوستان به شهید احمد اسماعیلی گفت: کِیف دارد در این حمام غسل شهادت کنیم و شهید بشویم و جمعه ی بعد ما را در همین حمام غسل دهند. شهید اسماعیلی جواب داد: کِیف دارد که در عملیات شرکت کنیم و هفته ی بعد اینجا گرد و غبار عملیات را از خود بشوییم ثواب شهدا را ببریم.
برای تلافی، لباس های کثیف احمد را شستم و آن ها را روی خط اتو تکانده و روی بند آویزان کردم. بعد از آنکه لباس ها خشک شد. انگار که آن ها را مدت ها زیر فشار اتو نگه داشته بودیم و به اصطلاح خط اتوی شلوار خربزه قاچ می کرد. آن ها را تا کردم و سرجایش گذاشتم. وقتی احمد آن ها را پوشید و خط اتوی آن را با روحیه ی ساده و خاکی خود سازگار ندید شلوار را کند و ان را مچاله کرد و چون فهمید کار من است به دنبال من گذاشت. هنوز چهره ی خندان او در ذهن من است.
تصاویر شهید:
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد