سردار شهید سید اکبر اعتصامی
نام پدر: سید حبیب الله
تاریخ تولد: 1341
محل تولد: رهنان
شغل: پاسدار
یگان اعزام کننده: سپاه
تاریخ شهادت: 65/10/21
محل شهادت: شلمچه
زیارتگاه: گلزار شهدای شهر رهنان
زندگینامه:
سید اکبر اعتصامی در 15 مرداد 41 در رهنان در خانواده ای مذهبی به دنیا آمد. در سن هفت سالگی تحصیلات خود را شروع کرد، بعد از ظهرها به مغازه ی پدرش می رفت و شب ها هم در مسجد سید اذان می گفت. بعد از اینکه در دوران دبیرستان ترک تحصیل نمود در بازار مشغول به کار شد. در زمان انقلاب همراه دیگران بازار را تعطیل کردند.
با اوجگیری مبارزات و اعتصابات مردمی علیه رژیم پهلوی در اکثر راهپیماییها و تظاهرات حضوری سبز داشت و در براندازی نشانههای فساد در شهر نقشی مهم ایفا نمود. با پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی و آغاز غائله کردستان با اصرار و تلاش فراوان پس از ۴ ماه موفق به اعزام گردید و بعد از آزادسازی بانه و گذراندن شش ماه خدمت در کردستان به جهرم بازگشت و پس از آغاز جنگ تحمیلی به جبهه اعزام گردید و چون آبادان، در محاصره بود به وسیله لنج به این شهر اعزام شدند.
حضور او در عملیاتهای متعدد از وی فردی با تجربه ساخت. پس از شکستن حصر آبادان مجدداً به کردستان بازگشت و به مدت ۵ ماه در گروه ضربت بسیاری از روستاها را از وجود منافقین و دشمنان پاک کرد. او با دختر عمویش در روز عید سعید قربان ازدواج نمود و چند ماه در کلاسهای عقیدتی حوزه حضور یافت.
و یک دوره اصول عقاید را نیز با موفقیت پشت سر نهاد. در عملیات والفجر مقدماتی پسرعمویش مفقودالاثر گشت و همین موضوع او را بر حضور در جبههها مصرتر نمود. سپس با مسئولیت معاونت گردان چهارده معصوم، در عملیات والفجر ۱ شرکت کرد و در فاصله ۱۳ ماهه در عملیات خیبر تا بدر و در جبههها حضور داشت و فرماندهی گردان را بر عهده گرفت او در عملیات بدر با ۱۵ نفر از یارانش موفق به دستگیری ۲۴۰ اسیر گردیدند و ۱۵۰ نفر از نیروهای دشمن را به هلاکت رساندند.
او از جمله فرماندهان خط شکنی بود که هیچ گاه در سختی های نبرد نا امید نمی شد و توکل او به خدا باعث شده بود که در همه ی مأموریت ها موفق باشد. بعد از شرکت در عملیات های مختلف و مجروح شدن های پیاپی و رشادت های فراوانی که نشان داد سرانجام در عملیات کربلای 5 بعد از شکستن خط دشمن و انجام مأموریت اصلی لشگر در تاریخ ۲۱/۱۰/۱۳۶۵ در سن ۲۴ سالگی به درجه رفیع شهادت نایل آمد و از او دو فرزند به یادگار ماند.
جلوه هایی از شهید:
شهید از هوش و استعداد خوبی برخوردار بود به طوری که همیشه در کلاس درس شاگردی ممتاز بود. شب ها به مسجد سید می رفت و موذن مسجد بود. در تظاهرات و راهپیمایی ها و آتش زدن بانک ها و پایین کشیدن مجسمه ی شاه شرکت می کرد.
پیام شهید:
ای ملت عزیز، اگر انسان در جهاد صبر کند و استقامت به خرج بدهد خداوند هم به عهد خود وفا می کند و پیروزی را نصیب او می گرداند و ای کسانی که ایمان آورده اید دین خدا را یاری کنید تا خدا هم شما را یاری کند و در این راه ثابت قدم باشید.
گلبرگ های خاطره:
گردان ما به عنوان خط شکن انتخاب شده بود و ما شب اول با دادن چند شهید توانستیم خط را بشکنیم.موقعی که به دشمن رسیدیم به جز نگهبانان بقیه ی آن ها خواب بودند. با دادن سه شهید در شب اول توانستیم تعداد زیادی از افراد دشمن را بکشیم، دشمن باقیمانده رو به فرار نهاد و ما چه احساس خوشی داشتیم، موقعی که دشمن را می دیدیم در مقابل نفرات کم ما می گریزد در حالی که مهمات چندانی نداشتیم و با همین نفرات کم توانستیم تعدادی را کشته و گروهی از آن ها را اسیر کنیم و اینجا بود که یادمان آمد « ان تنصرالله ینصرکم و یثبت اقدامکم ».
خاطره ای از شهید :
بعد از عبور از اروند که خود حدیث مفصل است. دفاع از شهر فاو نیز حدیث بسیار طولانی دارد. در خط دفاعی که لشکر ۸ نجف در فاو داشت، نقطه ای بود که به آن نعل اسبی میگفتیم و بسیار به عراقی ها نزدیک بودیم. جایی نبود که بارها مورد اصابت گلوله های سنگین و نیمه سنگین قرار نگرفته باشد. و این نعل اسبی برای بچه ها بسیار ارزشمند بود، لذا با تمام توان بچه ها اینجا می جنگیدند. راستش رو بخواهید با توجه به مسئولیتی که داشتم خجالت می کشیدم از کسی سراغ برادر کوچکم را که در آن روزها ۱۵ سال بیشتر نداشت بگیرم. لذا با یک موتور به طرف نعل اسبی حرکت کردم، پاتک های دشمن غیر قابل بیان است. گویی که مهمات آنان تمامی نداشت و قرار نبود حتی یکی از اسلحه هایشان برای لحظه ای گیر کند. چشمم به حاج سید اکبر افتاد که چه شجاعانه و با چه آرامشی بچه ها را هدایت می کرد، گویی با یک نگاه متوجه شد که دنبال چه هستم. برای لحظه ای به طرفم آمد، او را در آغوش گرفتم، خدا قوت گفتم. بدون هیچ سوالی گفت محسن حالش خوبه، داره آر پی جی شلیک میکنه، خیالت راحت باشه، اما میدونی در اون لحظات از من چی پرسید؟ همانطور که در آغوشم بود و گرمی نفسش را کنار گردنم حس می کردم گفت راستی عباس به نظر تو خدا و امام حسین (ع) از ما راضی شدند؟!!!
نگاهی عمیق به چهره نورانی اش انداختم در حالی که گریه می کردم، گفتم آقا سید، این چه حرفیه! تو و بچه های گردانت آبروی اسلام رو حفظ کردید و به گردن تاریخ حق پیدا کردید. گفت نه هنوز شرمنده ایم و بدهکار. هنوز هم متوجه نشدم که سید اکبر چه گفت …!
روایتی از شهید:
دریافت
مدت زمان: 37 ثانیه
کلیپ زندگینامه شهید:
دریافت
مدت زمان: 9 دقیقه 38 ثانیه
تصاویر شهید:
پوسترهای شهید:
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد