شهدای شهر رهنان

پایگاه اطلاع رسانی شهدای شهر رهنان

شهدای شهر رهنان

پایگاه اطلاع رسانی شهدای شهر رهنان

شهدای شهر رهنان

پایگاه اطلاع رسانی شهدای شهر رهنان
ایمیل : Shahidan.Rehnan@gmail.com

جستجو
ویژه ها
سردار شهید سید اکبر اعتصامی

سردار شهید محمد زاهدی

سردار شهید یدالله تقی یار

آخرین نظرات

شهید حسن دهنوی
نام پدر: غلامعلیشهید حسن دهنوی
تاریخ تولد: 1343
محل تولد: رهنان
شغل: اتاق ساز ماشین های سنگین
یگان اعزام کننده: بسیج
تاریخ شهادت: 61/1/4
محل شهادت: رقابیه
زیارتگاه: گلزار شهدای شهر رهنان


زندگینامه:
در روز یکم شهریورماه سال 1343 در شهر رهنان پا به جهان گذاشت، در سن هفت سالگی در مدرسه مودت رهنان به تحصیل مشغول شد تا اینکه موفق به گرفتن مدرک تحصیلی پایان دوره ی ابتدایی شد و به کار روی آورد. فرد بسیار پر کار و فعالی بود. در سن 12 سالگی پدر خود را از دست داد و حدود پنج سال قبل از شهادت را به یتیمی گذراند. قبل از اعزام نیز در پایگاه های بسیج فعالیت داشت تا اینکه به جبهه اعزام شد و در تیپ کربلا، گردان زرهی تانک امام مهدی (عج) مشغول به خدمت صادقانه شد.
حدود سه ماه از اعزام او گذشته بود. بدون اینکه به مرخصی بیاید و با خانواده خود دیداری تازه کند، در همان مرتبه ی اول اعزام، در روز چهارم فروردین سال شصت و یک به فیض شهادت که آرزویش بود نایل آمد.


پیام شهید:
خدایا به من قدرت و توانایی ده که بتوانم با تمام وجود از دستاوردهای انقلاب و از رهبر انقلاب، امام خمینی، حمایت کنم و بتوانم به فیض الهی که همان شهادت است برسم. خدایا هرچه زودتر مرا خالص کن و عاشق خود گردانکه به سویت پرواز کنم.
از مردم تقاضا دارم که راه شهیدان را ادامه دهند و از امام امت پشتیبانی نمایند. به گروهک های منافق و آمریکایی اجازه ندهند که از خون شهیدان سوء استفاده کنند و به انقلاب اسلامی که ثمره ی خون هزاران شهید است لطمه وارد آورند. از جوانان عزیز می خواهم که در جلسات دعا شرکت نموده و همان طور که پیامبر اکرم (ص) فرمود، دعا را سلاح خود قرار دهند. ما آنچه داریم از همین جلسات دعا و نیایش ها و نماز جمعه هاست. حتماَ در نماز جمعه شرکت نمایید. بی تفاوتی را کنار گذاشته در راه اهداف اسلامی پیشقدم شده و تمام حرکات مرموزانه ی افرادی که در جهت خلاف اسلام است زیر نظر گرفته و از آن ها پیشگیری کنید.


گلبرگ های خاطره:
وقتی که شهید حسن دهنوی می خواست به جبهه اعزام شود از او رضایت نامه می خواستند به خاطر اینکه بسیار مشتاق رفتن به جبهه ها بود از ترس اینکه مبادا مادرش او را از رفتن منع کند، رضایت نامه را به برادرش داده بود و از او خواسته بود که به جای مادر، روی رضایت نامه انگشت بزند.
در صورتی که مادر او می گوید من راضی به رفتن او بودم و مثل اینکه قفل به دهانم زده باشند از درون نمی توانستم از رفتن او ممانعت کنم.


یادش گرامی و راهش پر رهرو باد

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی