شهدای شهر رهنان

پایگاه اطلاع رسانی شهدای شهر رهنان

شهدای شهر رهنان

پایگاه اطلاع رسانی شهدای شهر رهنان

شهدای شهر رهنان

پایگاه اطلاع رسانی شهدای شهر رهنان
ایمیل : Shahidan.Rehnan@gmail.com

جستجو
ویژه ها
سرلشکر پاسدار شهید محمدرضا زاهدی

سردار شهید سید اکبر اعتصامی

سردار شهید محمد زاهدی

سردار شهید یدالله تقی یار

آخرین نظرات

شهید حیدر محمدی
نام پدر: حسینشهید حیدر محمدی
تاریخ تولد: 1343
محل تولد: نظر آباد کرج
شغل: جوشکار
یگان اعزام کننده: بسیج
تاریخ شهادت: 61/2/2
محل شهادت: شوش
زیارتگاه: گلزار شهدای شهر رهنان


زندگینامه:
شهید حیدر محمدی در سال 1343 در شهر نظر آباد کرج متولد گردید. در سن 5 سالگی به اتفاق پدر به اصفهان هجرت کرد و در سن 15 سالگی اقدام به سواد آموزی نمود. از این جهت شب ها پس از کار به کلاس سواد آموزی می رفت. با شکل گیری انقلاب اسلامی به فعالیت پرداخت. پس از شروع جنگ از طریق بسیج 2 بار به جبهه اعزام شد و سرانجام بر اثر انفجار مین در جبهه ی شوش به شهادت رسید.


جلوه هایی از شهید:
از خصوصیات ویژه و بارز شهید این بود که از مهربانی و محبت نسبت به دیگران دریغ نمی ورزید و همیشه و در همه حال به فکر پدر و مادر خود بود. اخلاق و رفتار اجتماعی او با مردمی که با آن ها سر و کار داشت بسیار خوب و با مهر و عطوفت بود. او عاشق معبودش بود و سرانجام به او رسید.


پیام شهید:
از شما می خواهم که راه سرخ شهادت که همان راه امام است دنبال نمایید و دین خدا را یاری کنید. ای پدر و مادر، برادر و خواهر، ای بستگان و دوستان: امروز بار دیگر صحنه ی کربلا تکرار شده و ما باید به ندای امام حسین (ع) زمان پاسخ مثبت بدهیم که اگر چنین شد و شربت شهادت نوشیدیم، به یاران امام حسین (ع) می پیوندیم.


گلبرگ های خاطره:
خاطره ای از زبان برادر شهید: هنگامی که او در جبهه به سر می برد در میان مردم محل شایع شده بود که شهید شده است. من بسیار نارحت و نگران شدم و به سردخانه ی اصفهان رفتم تا از صحت و سقم این موضوع اطلاع حاصل نمایم. ولی هر چه گشتم اثری از جسد او نیافتم. تصمیم گرفتم که به جبهه بروم و از پوشیدگی این موضوع پرده بردارم. این کار را انجام دادم و به جبهه رفتم. پس از چندی گشت و جست و جو بالاخره موفق به یافتنش شدم و فهمیدم که زنده است و شایعه ی شهید شدنش دروغ بود. خواستم در سنگر با او به صحبت بنشینم و موضوع شایع شده را با او مطرح سازم، ولی همان موقع وظیفه ای بر عهده ی او نهادند و او وظیفه را با صحبت کردن با من ترجیح داد و به دنبال وظیفه ای که به عهده اش گذاشته بودند رفت. آن لحظه شیرین ترین لحظه ی عمر من بود، هر چند که نمیدانستم به زودی به دیدار خدایش خواهد شتافت و بودن در کنار ائمه را بر بودن در کنار من ترجیح خواهد داد.


یادش گرامی و راهش پر رهرو باد

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی