شهدای شهر رهنان

پایگاه اطلاع رسانی شهدای شهر رهنان

شهدای شهر رهنان

پایگاه اطلاع رسانی شهدای شهر رهنان

شهدای شهر رهنان

پایگاه اطلاع رسانی شهدای شهر رهنان
ایمیل : Shahidan.Rehnan@gmail.com

جستجو
ویژه ها
سرلشکر پاسدار شهید محمدرضا زاهدی

سردار شهید سید اکبر اعتصامی

سردار شهید محمد زاهدی

سردار شهید یدالله تقی یار

آخرین نظرات

شهید مرتضی مرادیان
نام پدر: علیشهید مرتضی مرادیان
تاریخ تولد: 1342
محل تولد: رهنان
شغل: کاشی کار
یگان اعزام کننده: بسیج
تاریخ شهادت: 61/1/3
محل شهادت: رقابیه
زیارتگاه: گلزار شهدای شهر رهنان


زندگینامه:
شهید مرتضی مرادیان در سال 1342 در رهنان دیده به جهان گشود. خانواده ی ایشان از لحاظ معیشتی در تنگنا بودند. شهید اوقات فراغت خود را با دوستان خود در مساجد به استماع سخنرانی برادران روحانی  و همکاری با انجمن اسلامی محل می گذرانید. ایشان فردی بسیار قوی بود. ابتدا به جبهه ی کردستان رفت و مدت 5 الی 6 ماه در محورهای کردستان حضور پیدا کرد. شهید مرادیان در رقابیه مشغول به خدمت بود که عملیاتی با موفقیت انجام گرفت و رزمندگان به استحکام خطوط پدافندی مشغول شدند. دو روز بعد عراق ضد حمله را شروع کرد و در این گیر و دار خمپاره ای در نزدیکی او اصابت کرد و بر اثر برخورد ترکش به پشت گردنش به درجه ی رفیع شعادت نایل آمد.


جلوه هایی از شهید:
شهید از نظراخلاقی پیوسته خواهران وبرادرانش را به تقوا و درس خواندن تشویق می کرد. خلق و خوی خوش وی جاذبه ای برای جلب دوستان و آشنایان به طرف او بود و همیشه احترام والدین را نگه می داشت.


پیام شهید:
پیام می دهم به برادران رزمنده ی اسلام که از ولایت فقیه پشتیبانی کنید. پیام به پدر و مادرم این است که اگر شهید شدم  برای من گریه نکنند چون که من برای خدا قدم برداشته ام.


گلبرگ های خاطره:
خاطره ی مادر شهید: نیمه شبی از شب های جنگ تحمیلی بود که ناگهان صدای درب خانه آمد. پدرش سریع درب را باز کرد. فرزند عزیزمان را مشاهده کردیم. پس از سلام و احوال پرسی دیدم که رنگ به چهره ندارد . بعداً متوجه شدم که در عملیات حصر آبادان زخمی شده و ما اطلاعی نداشتیم و حدود 18 روز از زخمی شدن او می گذشت. آن شب از شدت درد نخوابید و تا صبح به نماز و راز و نیاز مشغول بود.
خاطره ی دوم: داروهای ضد دردش تمام شده بود و خیلی از درد رنج می برد. گفت برای معالجه به بیمارستان می روم. ما دیدیم از شهیدمان خبری نشد. تمام بیمارستان ها را گشتیم. تا این که یکی از دوستانش گفت من فراموش کردم بیایم به شما خبر بدهم. مرتضی به عمل نیاز داشت و سریع برای عمل با هواپیما به تهران رفت. به من گفت به خانواده ام خبر بده. من فراموش کردم و بعد از 8 روز دوباره به منزل بازگشت.


یادش گرامی و راهش پر رهرو باد

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی