شهید سید مصطفی صدیقی
نام پدر: سید مرتضی
تاریخ تولد: 1342
محل تولد: رهنان
شغل: محصل
یگان اعزام کننده: بسیج
تاریخ شهادت: 61/4/31
محل شهادت: جنوب
زیارتگاه: گلزار شهدای شهر رهنان
زندگینامنه:
سید مصطفی صدیقی در سال 1342 در خانواده ای مذهبی و متعهد در شهر رهنان چشم به جهان گشود. دوران ابتدایی و راهنمایی را در رهنان به پایان برد و تا کلاس دوم دبیرستان به تحصیل ادامه داد. به خاطر اینکه در جبهه شرکت کند از آیت الله طاهری امام جمعه و نماینده ی حضرت امام در اصفهان اجازه گرفته و رهسپار جبهه شد. در دوران تحصیل همواره در کنار انقلابیون بود و در پخش اعلامیه ها و نوارهای حضرت امام شرکت فعال داشت و بعد از اعزام به جبهه در عملیات رمضان در سال 61 شرکت نموده و مفقودالاثر شد. پس از 13 سال جنازه ی ایشان در سال 74 توسط گروه تفحص کشف و پس از تشییع در گلزار شهدای رهنان به خاک سپرده شد.
جلوه هایی از شهید:
ایشان نسبت به والدین دلسوز بود و همیشه با آیات قرآنی و احادیث خانواده را دلداری می داد. در راهپیمایی ها و تظاهرات شرکت داشته و شبانه با دوستان به زیرزمین یکی از منازل رفقا رفته و نوارهای حضرت امام خمینی را گوش می دادند. با تمامی مشکلات و ناملایمات زندگی با بردباری برخورد می کرد.
پیام شهید:
آخرین کلام من این است که امام را دعا کنید. پس از نمازهایتان برایم دعا کنید که شهید شوم و گناهانم بخشیده شود.
در یکی از نامه های شهید، شهادت و مفقود شدن پیش بینی شده و گفته بود امکان دارد دیگر مرا نبینید و برگه ی وصیت نامه ی من لای کتاب های درسی من است.
من راه سرخ شهادت را که همان راه حضرت اباعبدالله الحسین می باشد انتخاب کردم زیرا امام حسین می فرماید: که اگر دین محمد (ص) با خون من زنده می ماند پس ای شمشیرها مرا در برگیرید. من هم می گویم در این زمان انقلاب به خون من نیاز دارد پس ای گلوله ها مرا هدف گیرید.
پدرم، من می دانم که تو مرا زیاد دوست می داری ولی اکنون جبهه به من نیاز دارد و من به جبهه نیازمندم. من از شما و مادرم می خواهم که اگر من شهید شدم گریه و زاری نکنید. در هنگام تشییع جنازه لباس سیاه بر تن نکنید. مادر عزیزم من عزیزتر از علی اکبرحسین و قاسم نبودم و راه آن ها را ادامه می دهم. خواهرانم شما باید مانند زینب پیام شهیدان را به همه جا برسانید وهمیشه حجاب خود را نگه دارید که موجب شکست استکبار جهانی است. تنها خواسته ی من و هزاران شهید دیگر این است که امام را دعا کنید. خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگه دار.
گلبرگ های خاطره:
از بان مادر شهید: ایشان در مغازه ی کفاشی مشغول کا بود تا درآمدش کمک هزینه ی پدر باشد. با کلیه ی اقوام طوری برخورد می نمود که همه از دست او بسیار راضی بودند و اخلاق و رفتارش زبانزد همه بود.
از زبان خواهر شهید: روزی بعد از ازدواج آمده بود که خداحافظی کند و به جبهه برود ولی من از فامیل های شوهرم خجالت کشیده و برادرم را نبوسیدم و ایشان رفتند جبهه و مفقودالاثر شدند و 13 سال برای یک بوسه از گونه های برادرم صبر کردم تا اینکه بعد از 13 سال که اجازه نمی دادند کسی جنازه او را ببیند من با اصرار فراوان و قسم دادن رفتم و از استخوان های برادرم بوسه برداشتم و تا قیامت خواهم سوخت.
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد
سلام دایی جونم....خوشابه حالت که الان در یهترین جایگاه هستی...خوشابه حالت که در جوار امام حسین واهل بیتشان هستی...خوشا به حالت که باباسیده و مادر جون در کنارت هستن و ما اینجا تنهاییم....یعنی از وقتی که بابا و مامانجون اومدن پیشت خیلی سخته...بهشون سلام برسون و بگو من دلم برای همتون تنگ شده مامانمم دیگه مثل قبل نیست خیلی دلتنگی میکنه...به اقاجونمم سلام برسون بگو جاش تو خونه خیلی خالیه..دایی جون ماراازدعای خیرتون بی بهره نزارین...مامانو بابام رو خیلی دعاکن...التماس دعا