شهدای شهر رهنان

پایگاه اطلاع رسانی شهدای شهر رهنان

شهدای شهر رهنان

پایگاه اطلاع رسانی شهدای شهر رهنان

شهدای شهر رهنان

پایگاه اطلاع رسانی شهدای شهر رهنان
ایمیل : Shahidan.Rehnan@gmail.com

جستجو
ویژه ها
سرلشکر پاسدار شهید محمدرضا زاهدی

سردار شهید سید اکبر اعتصامی

سردار شهید محمد زاهدی

سردار شهید یدالله تقی یار

آخرین نظرات

شهید علی سهرابی
نام پدر: عباسشهید علی سهرابی
تاریخ تولد: 1338
محل تولد: رهنان
شغل: قاب ساز
یگان اعزام کننده: بسیج
تاریخ شهادت: 61/1/2
محل شهادت: منطقه ی عملیاتی فتح المبین
زیارتگاه: مفقودالاثر


زندگینامه:
شهید علی سهرابی به سال 1338 در خانواده ای متعهد و محروم و زحمتکش در شهر شهید پرور رهنان دیده به جهان گشود. دوران طفولیت را در دامان پاک مادر و آغوش پر مهر پدر و در زادگاهش گذرانید. از کودکی با ناملایمات و سختی ها انیس شد و در 8 سالگی سایه ی پر عطوفت پدر را از دست داد و با تمام مشکلات پای به سنگر علم و دانش گذاشت و تا کلاس ششم ابتدایی را با موفقیت طی نمود. همزمان با تحصیل و بعد از آن برای امرار معاش و گذراندن چرخ زندگی شرافتمندانه، با کار و تلاش شبانه روزی در حرفه های مختلف از جمله قاب سازی مشغول شد. دوران خدمت مقدس سربازی را با موفقیت طی نمود و پس از آن با وجود مشکلات فراوان و بی سرپرستی خانواده، شور و شوق زایدالوصفش به جبهه و جنگ او را بر آن داشت که از طریق بسیج به سوی جبهه های  حق علیه باطل اعزام شود. سرانجام پس از رشادت ها و حماسه های فراوان در تاریخ 61/1/2 همان گونه که می خواست به آرزوی دیرینه اش رسید و مفقود گردید.


پیام شهید:
به خواهران خود توصیه می نمود حجاب اسلامی را همانند حضرت فاطمه ی زهرا (س) رعایت نمایند و نسبت به مسائل مذهبی پایبند باشند و هیچ گاه از یاد خدا غافل نشوند. هیچ گاه از کسب علم و دانش و درس غافل نشوند. به خانواده ی خود سفارش می کرد دست از حمایت پیرجماران، خمینی کبیر بر ندارید و تا آخرین قطره ی خون از این انقلاب و از آرمان های شهدا دفاع نمایید. برای شهادت من گریه نکنید زیرا شهیدان زنده اند و نیازی به عزاداری و گریه و زاری شما ندارند. آنان مهمان پروردگار خویش اند و نزد پروردگارشان روزی می گیرند.


گلبرگ های خاطره:
مادر شهید نقل می کند: یادم هست سال 57 که رهبر انقلاب  بعد از سال ها تبعید می خواستند به کشور و میهن اسلامی مان برگردند، پسرم علی آمد و گفت: مادرم بیا برویم یک تلویزیون از بازار بخریم. گفتم: پسرم تلویزیون برای چه می خواهی؟ ما که پول نداریم. گفت: مادر می خواهم لحظه ی ورورد حضرت امام خمینی را تماشا کنم و وجود مقدس ایشان را زیارت نمایم. بالاخره رفتیم و با قرض کردن و مقداری وام یک تلویزیون تهیه نمودیم و صحنه ی تاریخی ورود حضرت امام را تماشا کردیم. حالا آن تلویزیون را به یاد این خاطره ی شیرین فرزند دلبندم هنوز سالم نگهداری نموده و خیلی کم از آن استفاده می کنم تا شاید سال ها به یاد این فرزند عزیزم، یاد آن روزهای شیرین باقی بماند.


یادش گرامی و راهش پر رهرو باد

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی