شهدای شهر رهنان

پایگاه اطلاع رسانی شهدای شهر رهنان

شهدای شهر رهنان

پایگاه اطلاع رسانی شهدای شهر رهنان

شهدای شهر رهنان

پایگاه اطلاع رسانی شهدای شهر رهنان
ایمیل : Shahidan.Rehnan@gmail.com

جستجو
ویژه ها
سرلشکر پاسدار شهید محمدرضا زاهدی

سردار شهید سید اکبر اعتصامی

سردار شهید محمد زاهدی

سردار شهید یدالله تقی یار

آخرین نظرات

شهید قاسمعلی افتخاری
نام پدر: علیشهید قاسمعلی افتخاری
تاریخ تولد: 1333
محل تولد: رهنان
شغل: کارگر کارخانه رحیم زاده
یگان اعزام کننده: بسیج
تاریخ شهادت: 60/12/1
محل شهادت: طریق القدس– چزابه
زیارتگاه: مفقودالاثر


زندگینامه:
شهید قاسمعلی افتخاری در تاریخ 133/9/28 در خانواده ای ساده و کشاورز به دنیا آمد. در دوران نوجوانی همراه خانواده و پدرش کشاورزی می کرد. تا پنجم ابتدایی درس خواند. دوران سربازی را با سختی به پایان رساند ولی آرام و قرار نداشت، تا اینکه با شخصی که همکار او بود در کارخانه ی رحیم زاده دوست شد و با هم در فعالیت های انقلابی شرکت کردند. به صورت مخفی مطالعه ی کتاب های سیاسی و مذهبی را که باعث می شد بیشتر و بهتر به مسائل درباری پی ببرند و دوستان زیادی را علیه رژیم بیدار کنند آغاز کرد. در این جریان بود که رژیم به فعالیت های آنان پی برد ولی مدرکی در دست نداشت و فقط توانسته بود که عباس مهدیان را شناسایی کند. وقتی که مهدیان متوجه می شود که رژیم به قضایایی پی برده کتاب هایش را به قاسمعلی افتخاری می دهد که مخفی کند. یک شب رژیم به خانه ی مهدیان رفته ولی او از دست آن ها فرار می کند و به دنبال این قضیه مردم از ماجرا آگاه می شوند. در همان گیر و دار بود که راهپیمایی ها و اعتصابات به اوج رسیده بود و به حمد الهی انقلاب به پیروزی رسید. بعد ایشان به کردستان رفته دوبار از ناحیه ی دست و صورت مجروح شد. بعد از کردستان به جبهه های جنوب اعزام شد و در تیپ امام حسین (ع) گردان یا زهرا به معاونت گروهان حر درآمد و در عملیات تپه های نبأ در تاریخ 60/11/22 به فرماندهی گروهان حر منصوب شد. در تاریخ 60/12/1 در عملیات طریق القدس- چزابه به درجه ی رفیع شهادت رسید.


پیام شهید:
در هر کار باید فعالیت داشته باشید و فکر نکنید که زن هستید و نمی توانید، باید صبر زینب گونه داشته باشید و سختی ها را با بردباری تحمل کنید.
هدف از جبهه رفتن من نگهداری از اسلام و قرآن و مملکت بود. پس ما تا آنجا که می توانیم باید تلاش کنیم که این کافران را از مملکت بیرون کنیم، کسانی که می توانند از جان خود مایه بگذارند جان بدهند و کسانی که می توانند کمک مالی کنند تا پیروز شویم.


گلبرگ های خاطره:
... در آخرین شب مرخصی که قرار بود فردا صبح زود به جبهه اعزام شوند با من صحبت کردند که من باید از دست ایشان راضی باشم. هر چند که قلباً راضی بودم- چون از خدا می ترسیدم- ولی سرزبانی گفتم راضی نیستم. وقتی این حرف را از من شنید، اشک از چشمانش سرازیر شد. من تا حال ندیده بودم که در مقابلم اشک بریزد. در من هم تأثیر گذاشت. همان طور که گریه می کردم به من الهام شده بود که این دفعه ایشان شهید می شوند. سخنان و چهره ی ایشان هم نشان می داد که آخرین دیدار است. همان طور که گریه می کردم که گفتم که راضی هستم به رضای خدا، و شما باید از ما راضی باشی. وقتی چنین شد به قدری خوشحال شد که می خواست پرواز کند و همین شد.


یادش گرامی و راهش پر رهرو باد

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی