شهدای شهر رهنان

پایگاه اطلاع رسانی شهدای شهر رهنان

شهدای شهر رهنان

پایگاه اطلاع رسانی شهدای شهر رهنان

شهدای شهر رهنان

پایگاه اطلاع رسانی شهدای شهر رهنان
ایمیل : Shahidan.Rehnan@gmail.com

جستجو
ویژه ها
سرلشکر پاسدار شهید محمدرضا زاهدی

سردار شهید سید اکبر اعتصامی

سردار شهید محمد زاهدی

سردار شهید یدالله تقی یار

آخرین نظرات

شهید حسینعلی قلعه زمانی
نام پدر: نوروزشهید حسینعلی قلعه زمانی
تاریخ تولد: 1345
محل تولد: رهنان
شغل: آزاد – کارگر
یگان اعزام کننده: بسیج
تاریخ شهادت: 62/12/5
محل شهادت: جزیره ی مجنون
زیارتگاه: گلزار شهدای شهر رهنان


زندگینامه:
در سال 1345 در خانواده ای نسبتاً فقیر چشم به جهان گشود در حالی که اصلاً کسی باور نمی کرد که این نوزاد زنده بماند، زیرا 6 ماهه و بسیار کوچک بود و با سختی بزرگ شد. در 13 سالگی به کار مشغول شد. در این مدت بسیار به نماز اهمیت می داد و ایمانی محکم داشت. وقتی به سن 15 سالگی رسید به بسیج رفت تا برای جبهه اعزام شود اما به خاطر سن کم او موافقت نکردند. تا اینکه به زیارت اما رضا (ع) مشرف شد. در آنجا یک هفته ی تمام در آشپزخانه ی حضرت خدمت کرد و در روزهای آخر که از او سوال شد چه حاجتی داری گفت: من از امام می خواهم که وقتی برگشتم، بسیج با رفتن من به جبهه موافقت کند. وقتی برگشت پس از ثبت نام فوراً به منطقه ی کردستان اعزام شد و به حاجت خود رسید.


جلوه هایی از شهید:
اخلاق او در خانه بسیار خوب  و همیشه کم حرف بود و غالباً در فکر فرو می رفت. بعضی از شب ها تنها می شد و با خود و خدای خود راز و نیاز می کرد و بسیار گریه می کرد و دعای توسل می خواند. در خانه هیچ گاه به لباس و خوراک اهمیت نمی داد و حتی به نان خشک هم و خالی هم قانع بود.


پیام شهید:
در آخرین صحبت هایی که می کرد همیشه ما را به تقوا و صبر فرا می خواند و می گفت: مبادا بعد از مرگ من ناراحت شوید چون من به آرزوی خود رسیده ام و به برادر بزرگم وصیت می کنم که راهم را ادامه دهد و نگذارد سلاح من بر زمین بماند. در مدت 10 ماهی که در جبهه بود پیام هایی برای پدر و مادر و برادر خود می فرستاد که شنیدن این سخنان از او زیاد و باور نکردنی بود.


گلبرگ های خاطره:
زندگی او همیشه پر از خاطره بود و یکی از این خاطره ها این بود که وقتی به یکی از مرخصی های آخر آمده بود به من گفت: در جبهه خواب دیدم که شهید شده ام و خودم در تشییع جنازه ی خودم شرکت کرده ام و وقتی خوابم را برای طلبه ای که آنجا بود گفتم او گفت: ممکن است تو شهید شوی و جنازه ی تو گم شود و او از شنیدم این سخن و خواب بسیار خوشحال بود.


یادش گرامی و راهش پر رهرو باد

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی