شهید علی عابدی نیا
نام پدر: ابراهیم
تاریخ تولد: 1329
محل تولد: آبادان
شغل: کارگر شهرداری آبادان
یگان اعزام کننده: آتش نشانی
تاریخ شهادت: 63/12/16
محل شهادت: آبادان
زیارتگاه: گلزار شهدای شهر آبادان
زندگینامه:
در سال 1329 در شهر آبادان چشم به جهان گشود. وی در خانواده ای مذهبی، مومن و متدین زندگی می کرد و از خوی و خصلت آنان رنگ گرفته بود. او دارای استعداد و ذکاوت خاصی بود و آثار دلیری و مردانگی در تمام طول زندگی در چهره اش نمایان بود. او به دلایل خاصی دست از تحصیل کشید و به خیاطی رفت. علی در سال 1351 ازدواج کرد و از خود 4 فرزند به یادگار گذاشت. هیچ وقت نمازش ترک نمی شد. وی دوست داشت در همه ی اوقات به دیگران کمک بکند و هر کاری از دستش بر می آمد برای دیگران از روی صفا و صمیمیت انجام می داد. علی در بسیج، بنیاد مسکن و بنیاد مهاجرین فعالیت داشت. وی در سال های جنگ که در آبادان بود به گشت می رفت تا منافقین و ضد انقلاب ها و آن هایی که می خواستند اغتشاشاتی ایجاد کنند نتوانند کاری انجام داده و به انقلاب صدمه ای بزنند. ایشان تا سال 63 در آبادان ماند و از هر لحاظ به دیگران کمک کرد تا اینکه در بمباران هوایی در تاریخ 63/12/16 به شهادت رسید و به معبود ابدی پیوست.
پیام شهید:
پیام شهید این بود که نماز را به موقع بخوانیم. بچه ها را تشویق می کرد که درس بخوانند و توصیه می کرد که در همه ی مراحل زندگی صبوری پیشه کنیم و در مقابل مشکلات زودگذر دنیا خود را نبازیم که دنیا دار فانی است. ایشان همواره ما را راهنمایی می کرد که پشتیبان انقلاب باشیم و هیچ وقت زبان گلایه باز نکنیم که لطمه ای به انقلاب بخورد و دل دشمنان از این گلایه خشنود گردد.
گلبرگ های خاطره:
در اواخر سال 1359 بود که عراقی ها به آبادان حمله کردند، مردم می گفتند که عراقی ها تا ایستگاه هفت پیشروی کرده اند. هر کسی به هر شکلی که می توانست از شهر آبادان بیرون می رفت و ما هم با عده ی زیادی از مردم به وسیله ی هاورگرافت به ماهشهر رفتیم ولی ایشان در آبادان ماندند و گفتند که ما باید از مال و جان و ناموسمان دفاع کنیم. بعد از چند روزی که ما به ماهشهر رسیده بودیم شنیدیم که عراقی ها در آبادان خیلی پیشروی کرده اند و همه را به قتل می رسانند و همه چیز را غارت می کنند. همه ی ما نگران بودیم تا اینکه یک شب، تقریباً ساعت نه و نیم که وضعیت قرمز بود آمد. وقتی او را دیدم خیلی تعجب کردم. خاک آلود و سیاه شده بودند و 2 تا قمقمه ی آب به همراه داشتند. از ایشان پرسیدم که چه شده؟ چرا با این وضع؟ چرا در آبادان نماندید؟ گفتند: جاده ی آبادان-خرمهشر مثل کربلا شده. مردان و زنان و بچه ها پیاده راه افتاده اند، هواپیماهای عراقی هم بالای سر آن ها پرواز می کردند و در اطراف آن ها راکت می انداختند به طوری که تعداد زیادی شهید شدند و خیلی ها هم در باتلاق های نمک از بین رفتند. ما از صبح تا حالا در راه بودیم و این خواست خدا بود که زنده هستیم. ایشان بعد از این ماجرا دوباره به آبادان بازگشتند.
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد