شهید علی علیجانی
نام پدر: رضا
تاریخ تولد: 1344
محل تولد: رهنان
شغل: سرباز
یگان اعزام کننده: لشکر 77 خراسان
تاریخ شهادت: 65/10/23
محل شهادت: اردوگاه عراق – در اسارت
زیارتگاه: عراق
زندگینامه:
علی علیجانی در سال 1344 در یک خانواده ی متوسط مذهبی در شهر رهنان به دنیا آمد. دوران کودکی را در سایه ی لطف پدر و مادری فداکار و زحمتکش و مهربان سپری نمود. دوران تحصیلی خود را در مدرسه ی شهید چمران گذراند و بعد از دوران ابتدایی در کارخانه مشغول به کار شد و بعد از آنجا به کار فرچه کاری پرداخت. او فردی سر به زیر و زحمتکش بود. وی در سن 18 سالگی ازدواج کرد و طی 3 سال زندگی مشترک صاحب یک پسر به نام جواد شد. او همیشه با همسر و فرزند خود بسیار مهربان بود. فرزندش چون به سن 2 سالگی رسید پدر به خدمت سربازی رفت و دوران مقدماتی را در پادگان 05 کرمان به پایان رسانیده و به منطقه اعزام شد. در مرحله ی دوم که می خواست به منطقه برود به همسرش گفت که من می روم و این بار بر نمی گردم. وقتی که می خواست به جبهه برود پسرش را در آغوش گرفت و چندین بار روی فرزند دو ساله ی خود را بوسید. در این اعزام از طرف دشمن بعثی یک تیر به سینه ی او اصابت کرد و وی که نزدیک عراقی ها بود در همان حالت به اسارت درآمد و دو ماه اسارت و شکنجه های روزانه را تحمل کرد و سرانجام در سن 21 سالگی به شهادت رسید. پیکر او را در خاک عراق به خاک سپردند و بعد از شش سال انتظار پدر و مادر دلسوز و چشم به راه، خبر شهادت وی را همراه با یک قطعه عکس که در زمان شکنجه از او گرفته بودند برای پدر و مادر فرستادند.
جلوه هایی از شهید:
شهید با ابراز محبت به اهل خانواده و خواهران و برادران، جایگاه ویژه ای در خانه داشت. ایشان قبل از این که به جبهه برود خبر شهادت خود را به اهل خانه و فرزند خویش اعلام نموده بود. روز عاشورای حسینی به جبهه اعزام شد و دیگر برنگشت. یکی از ویژگی های بارز شهید گذشت فراوان او نسبت به افراد خانواده بود.
پیام شهید:
صحبتی با هموطنان عزیز دارم و آن اینکه همیشه گوش به فرمان امام باشید و دست از یاری امام که همان یاری خداست برندارید تا خدا هم شما را یاری کند و از هر نوع تفرقه که به نفع دشمنان اسلام است دست بردارید. وحدت خود را حفظ کنید و توطئه های منافقین را که می خواهند بین اقشار ملت اختلاف ایجاد می کنند، مخصوصاً می خواهند ملت را نسبت به روحانیت بدبین کنند خنثی سازید.
گلبرگ های خاطره:
همسر شهید نقل می کند آخرین باری که (مرحله ی دوم) شهید می خواست به جبهه برود به من گفت که این بار دیگر بر نخواهم گشت و اگر چنین شد از تو می خواهم که راضی به رضای خدا باشی و سپس فرزندمان جواد را در آغوش گرفت و او را بوسید و گفت: جواد را به شما سپردم و در تربیت او کوشا باشید و برای من گریه نکنید. هر وقت خواستید گریه کنید به یاد اباعبدالله (ع) گریه کنید.
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد
روح این شهید بزرگوار گرامی و یادش زنده باد