شهید حسین باقری
نام پدر: محمدحسن
تاریخ تولد: 1348
محل تولد: رهنان
شغل: محصل
یگان اعزام کننده: بسیج
تاریخ شهادت: 65/10/4
محل شهادت: ام الرصاص
زیارتگاه: گلزار شهدای شهر رهنان
زندگینامه:
در سال 1348 در خانواده ای متوسط پا به عرصه ی وجود نهاد. وقتی که انقلاب اسلامی به پیروزی رسید 9 سال بیشتر نداشت و با این که سن و سال کمی داشت ولی فکر و کارهایی که انجام می داد بیشتر از سن او بود و در کنار درس به پدر خود کمک می کرد. وقتی که 14 ساله شد و معنای جنگ و جهاد را فهمید دیگر اشتیاقی به درس خواندن نداشت. حوصله هیچ کاری را نداشت و مرتب نام جبهه ورد زبان او بود و با دستکاری شناسنامه، اسم خود را برای جبهه نوشت. پدر او اجازه نمی داد و می گفت: هم سال تو کم است و هم درست را نخوانده ای و کمک من نیز باید باشی، ولی او قبول نمی کرد و بدون اطلاع رفت و بعد تلفن زد و گفت: نگران نباشید من رفته ام اهواز. به بهانه های مختلف به بسیج و بعد هم به جبهه رفت، مثلاً به بهانه ی اینکه می خواست برود استخر ساک خود را بر می داشت و می رفت. یک مرتبه پدرش جبهه بود و او هم می خواست برود هر چه گفتند پدرت رفته تو بمان و کمک مادرت و خانواده ات باش ولی او قبول نکرد و گفت: خدا بزرگ است و پدرم وظیفه خود را انجام داده من هم باید وظیفه ی خود را انجام دهم.
پیام شهید:
آری، شهادت آرزوی هر عاشق خداست و شهیدان شمع محفل بشریت اند و خداوند می فرماید: هر کسی مرا دوست دارد من نیز او را دوست دارم و او را پیش خود خواهم برد. پس مردم و خانواده های شهدا بدانند که فرزندان آن ها به جایی رفتند که همه حسرت آن مقام و مکان را می خورند. اگر خدا را یاری کنید خدا نیز شما را یاری خواهد کرد و قدم هایتان را استوار و محکم می گرداند.
گلبرگ های خاطره:
یکی از فرماندهان او می گفت وقتی که سوار قایق بودیم و می خواستیم برای عملیات برویم، چهره ای نورانی و معصومانه و کودکانه داشت و نسیمی که می آمد موهای بلند و قشنگ او را پریشان کرده و جلوه خاصی به او داده بود. سر خود را بلند کرده و اطراف را نگاه می کرد که ناگهان تیری به طرف سر او آمده و به سرش خورد و کف قایق افتاد.
تصاویر شهید:
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد