شهید محمد رضا نیکبخت (خلیلی)
نام پدر: باقر
تاریخ تولد: 1332
محل تولد: رهنان
شغل: بستنی فروش
یگان اعزام کننده: بسیج
تاریخ شهادت: 61/4/23
محل شهادت: شلمچه
زیارتگاه: گلزار شهدای شهر رهنان
زندگینامه:
در سال 1332 در خانواده ای کاملاً متدین، مذهبی و کشاورز به دنیا آمد. دوران تحصیلات ابتدایی خود را در مدرسه ی مودّت رهنان با موفقیت به پایان رسانید. او جوانی زرنگ و چابک بود. در اوج اختناق رژیم شاهنشاهی که کسی جرأت سخن گفتن نداشت جلسات سخنرانی به راه می انداخت و روحانی دعوت می نمود. او در قضیه ی منزل آیت الله خادمی که اوج درگیری ها بود حضور فعال داشت و ترس برای او معنا و مفهوم نداشت. با شروع نهضت همه جا پیشتاز بود به طوری که از طرف ساواک دستگیر و دو ماه زندانی شد. با پیروزی انقلاب اسلامی و شروع جنگ های کردستان به طرف پاوه حرکت کرد و مدتی در آن جا بود. با پایان مأموریتش به رهنان بازگشت و دوباره خود را برای جبهه آماده نمود و به جبهه رفت و و در عملیات طریق القدس، بستان، فتح المبین و بیت المقدس حضور داشت. در عملیات بیت المقدس همچون حضرت عباس (ع) سقای رزمندگان گردید و با تانک آب در زیر آتش دشمن آب به لبان تشنه ی رزمندگان می رسانید. با شروع عملیات رمضان مستقیماً وارد گردان خط شکن شد و تا کنون از او خبری نیست.
جلوه هایی از شهید:
او مظهر گذشت و فداکاری و کمک به هم نوع بود و با ظلم مبارزه می کرد. توصیه ی همیشگی او به دوستان انس با خدا بود. وسیله ی ارتباط با معبود را دعا و نیایش می دانست و از طرفداران پر و پا قرص دعا کمیل تکیه ی ملک در زمان قبل از انقلاب بود. ماه رمضان دعای ابوحمزه را دنبال می کرد. همیشه اطراف او را دوستان با محبت و صفا گرفته بود و او مثل شمع به پای جذب و هدایت آن ها می سوخت. همه ی جوانان و ورزشکاران و اهل محل او را نقطه ی اتکا و حمایت از خود می دانستند. از چیزی به جز خدا نمی ترسید و به همین دلیل می شود گفت محور انقلاب و حرکت نهضت در محل و شکننده ی کابوس ترس و سرعت بخش جوش و خروش مردم بود. به همین دلیل یاد و خاطرات او هیچ گاه از ذهن مردم شهر محو نخواهد شد.
گلبرگ های خاطره:
در شبی از شب ها مأموران پس از تعقیب و مراقبت طولانی رو به روی درب مغازه ی او ظاهر شدند. او بلافاصله مأمورین را به عقب زد و از دیوار رو به روی مغازه بالا رفت و روی پشت بام قرار گرفت. پس از چندین ساعت، تلاش مأمورین بی نتیجه ماند. وقتی از او سؤال کردند کجا خودت را مخفی نمودی؟ در جواب گفت: چادر یکی از زن ها را گرفتم و کنار خیابان ایستادم و تلاش بیهوده ی مأموران را تماشا کردم.
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد