شهید مهدی (صفر) کبیری
نام پدر: حسین
تاریخ تولد: 1346
محل تولد: اصفهان
شغل: شیرینی پز
یگان اعزام کننده: بسیج
تاریخ شهادت: 67/3/23
محل شهادت: شلمچه
زیارتگاه: گلزار شهدای شهر رهنان
زندگینامه:
به سال 1346 در اصفهان دیده به جهان گشود و تحصیلات خویش را تا پایان ابتدایی دنبال کرد و پس از آن به کار آزاد پرداخت. از اول انقلاب در کارهای انقلابی شرکت بسیار فعال داشت و با وجود سن کم با تغییر سن خود در شناسنامه در اردوی آموزشی پادگان خمینی شهر شرکت کرد و پس از طی دوران آموزش به لشکر نجف اشرف و سپس به لشکر امام حسین (ع) رفت و فرمانده دسته شد. در اکثر عملیات ها شرکت داشت و سرانجام در شلمچه در عملیات بیت المقدس 7 به شهادت رسید.
جلوه هایی از شهید:
بسیار در کارهای اجتماعی فعال بود. در اوایل انقلاب در پایگاه های بسیج فعالیت داشت. در جنگ با وجود سن کم به سوی جبهه شتافت. هنگام مرخصی به منزل همه ی افراد فامیل می رفت و از حال آنان جویا می شد.
پیام شهید:
پیامم به امت مسلمان و ایثار گر و شهید پرور ایران این است که امام انقلاب و جنگ را یاری کنند و خواهران هم حجاب اسلامی را رعایت نمایند. از مسئله ی شهدا ساده نگذریم و خون آن ها را با برخی از اعمالمان پایمال نکنیم چون آن ها روز قیامت جلوی ما را می گیرند. به وصیت نامه های آن ها عمل کنید و سعی کنید نسبت به خداوند شناخت و معرفت یابید. نمازی که با معرفت و شناخت خدا همراه نباشد اثری در ما ایجاد نمی نماید.
گلبرگ های خاطره:
شهید وقتی از جبهه بر می گشت به مادرش می گفت: مادر رفقای من اکثراً شهید شده اند، شا چه دعایی می کنی که من شهید نمی شوم؟ مادرش می گفت: اگر همه شهید بشوند پس چه کسی جنگ کند و راه شهدا را ادامه دهد؟ زمانی هم که از جبهه به مرخصی می امد شب ها در خانه نمی ماند و به پایگاه بسیج می رفت و با دوسنتانش نگهبانی می داد.
خاطره ای دیگر: در هنگام کودکی شناسنامه اش مفقود شده بود و در اداره ی ثبت به جای اسم صفر نام برادرش که مهدی بود را در شناسنامه ی المثنی برای او نوشته و شناسنامه اش را صادر کرده بودند. پس از اینکه اشتباه در صدور شناسنامه مشخص شد و به سن هفده سالگی رسید به او گفته شد که برود و شناسنامه اش را اصلاح کند ولی او می گفت: من که شهید می شوم و دیگر نیازی به اصلاح شناسنامه ندارم و علی الظاهر از شهادتش خبر داشت.
خاطره ای دیگر: در عملیات بدر زخمی شد و به اصفهان منتقل گردید ولی با وجود اینکه زخم هایش خوب نشده بود و به نظر دکتر نیاز به استراحت داشت او گفت: من تحمل ماندن را ندارم و قبل از بهبودی به جبهه رفت.
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد