شهید محمود محمدشریفی
نام پدر: براتعلی
تاریخ تولد: 1343
محل تولد: رهنان
شغل: بنا
یگان اعزام کننده: بسیج
تاریخ شهادت: 67/1/2
محل شهادت: حلبچه
زیارتگاه: گلزار شهدای شهر رهنان
زندگینامه:
محمود محمدشریفی در سال 1343 در رهنان در خانواده ای مذهبی و کارگر به دنیا آمد. ایشان در کودکی با بیماری های بسیاری دست به گریبان بود. در سال 57 همزمان با شروع تظاهرات با وجود آلام بسیار در تظاهرات شرکت می کرد. با آنکه وضعیت مالی خوبی نداشت، پدر و مادر خود را هم اداره می کرد. با اینکه شغل بنایی خسته کننده و پر دردسر است هیچ گاه از مطالعه و اندیشیدن غافل نمی شد. در سال 65 جهت خدمت وارد سپاه شد و از سال 65 تا هنگام شهادتش در بیشتر عملیات ها از جمله کربلای 4 و 5 شرکت داشت. یک هفته قبل از عید سال 67 گردان آن ها از جنوب به غرب منتقل و در حلبچه مستقر شد. سرانجام در ساعت 1 بعد از هر روز 2 شنبه 67/1/2 در عملیات والفجر 10 بر اثر اصابت ترکش گلوله ی توپ به شهادت رسید.
جلوه هایی از شهید:
محمود همیشه پر تلاش و پر کار بود. از همان ابتدای کودکی صفات ممتازی در او به چشم می خورد. از جمله مهربانی بیش از حد، قناعت و پشتکار و اعتقاد به خداوند. روحیه ای بسیار قوی و خویی آسان گیر و مشکل گشا داشت. از مشکلات نمی هراسید. دارای ذوقی لطیف بود. دلش می خواست همیشه به دیگران کمک کند.
گلبرگ های خاطره:
یکی از روزهای سختی که شهر اصفهان مثل دیگر شهرهای ایران درگیر حملات هوایی و بمباران دشمن بود، محمود از جبهه به مرخصی آمده بود. همان شب اول حدود ساعت 12 شب بود که آژیر حمله هوایی از رادیو پخش شد. اهل خانواده تا آمدند خودشان را از اتاق ها به بیرون برسانند، صدای چند انفجار مهیب شنیده شد و همه سراسیمه به خیابان ریختند. یکی از کودکان خردسال خانواده که اتفاقاً الفت عجیبی به محمود داشت، آن شب در بغل محمود بود و محمود محکم او را به سینه فشرده بود و روی جدول کنار خیابان ایستاده بود. هیچ کدام از اهل خانواده تا به حال محمود را به این حالت ندیده بودند. با اینکه او تازه از جبهه آمده بود و با این حملات و سر و صدا و انفجارها آشنا بود ولی حالت عجیبی را آن شب در چهره ی او دیدیم. حالتی برافروخته و عصبانی داشت. مرتب دندان هایش را بر روی هم می فشرد . می گفت: این خیلی نامردی است. او فطرتاً آدم کم حرفی بود و همین یک جمله ی کوتاه او حاکی از درد و نفرتی بود که نسبت به دشمن نامرد ابراز می داشت. آن شب تا صبح آن کودک خردسال نزد عمو محمود ماند. انگار در بغل عمو احساس آرامش و امنیت بیشتری می کرد. او با آنکه 4 روز از مرخصی اش مانده بود، اما به قول خودش نتوانست تاب بیاورد و شتابان رفت تا مثل دیگر جوانان از جان گذشته ی این آب و خاک جواب نامردی های دشمن را با مردانگی و از جان گذشتگی بدهد.
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد