شهید غلامرضا باباصفری
نام پدر: علی
تاریخ تولد: 1350
محل تولد: رهنان
شغل: محصل
یگان اعزام کننده: بسیج
تاریخ شهادت: 66/4/6
محل شهادت: غرب کشور
زیارتگاه: گلزار شهدای شهر رهنان
زندگینامه:
شهید در خانواده ای مذهبی به دنیا آمد. از همان کودکی برای اطرافیان الگویی بود. سخنان پدر و مادر را به جان و دل می پذیرفت. بچه ای سربه زیر، هوشیار و شجاع بود. در پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی به اتفاق پدرش در تظاهرات و راهپیمایی ها، سخنرانی ها و از این قبیل برنامه ها شرکت می کرد. او در سن یازده سالگی به علت اینکه پدرش در جبهه حضور داشت هم درس می خواند و هم مشغول کار شد تا کمک خرج خانواده اش باشد و هرچه دستمزد می گرفت با شوق و ذوق تحویل مادرش می داد. در سن 11 سالگی به همراه پدر به جبهه رفت و از همان زمان عشق جبهه در قلبش جای گرفت و بعد از مدتی وارد صحنه های نبرد حق علیه باطل در خط مقدم گردید و در عملیات های مختلف از جمله کربلای 5 شرکت کرد و نهایتاً در عملیات نصر 4 به فیض عظمای شهادت نایل آمد.
جلوه هایی از شهید:
علاقه ی زیادی به برنامه های معنوی و عبادت داشت و در جلسات قرآن و دعا حضور می یافت.
پیام شهید:
ای امت عزیز، از شما می خواهم که فریب منافقین را نخورید. گوش هایتان را خوب باز کنید و شایعه پراکنی نکنید.
ای امت حزب الله، پشت جبهه را گرم نگه دارید و اگر نمی توانید به جبهه بیایید در پشت جبهه مشت محکمی بر دهان ابرقدرت ها بزنید.
گلبرگ های خاطره:
یازده ساله بود که او را به همراه خودم به جبهه بردم. در آخرین اعزام خودم او را با ماشین تا جلوی بسیج بردم. حدس زدم که این بار غلامرضا شهید می شود و بعد از چند روز هم خودم به جبهه رفتم. در جبهه ماوت با فرمانده ی غلامرضا ملاقات کردم و احوال او را گرفتم، گفت چند روز است که ایشان شهید شده است. بعد سوال کرد که شما چه نسبتی با شهید دارید، گفتم: پدرشان هستم. فرمانده ناراحت و متأثر شد و گفت پیکر مطهرش در نزدیکی دشمن مانده است. پس از 15 روز که بدنش در زیر گلوله های خمپاره بود آن را به عقب آوردند و خبر شهادت او را خودم به خانواده ام دادم. در این چند روزی که بدنش زیر آتش بود، به این نکته می اندیشیدم که: پدر، پیِ پلی می گشت، فرزند رسید و زد به آب و زود گذشت.
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد