شهید بهمن (حمزه) شریفی
نام پدر: محمدعلی
تاریخ تولد: 1343
محل تولد: رهنان
شغل: محصل
یگان اعزام کننده: بسیج
تاریخ شهادت: 66/9/2
محل شهادت: فاو
زیارتگاه: گلزار شهدای شهر رهنان
زندگینامه:
شهید حمزه در خانواده ای مذهبی در شهر رهنان پا به عرصه ی وجود نهاد و دوران کودکی را در دامان پر مهر مادر سپری کرد و در هفت سالگی به مدرسه رفت و به تحصیل مشغول شد تا انقلاب پر شکوه انقلاب اسلامی آغاز گردید. او با وجود سن کم در تظاهرات شرکت می نمود. پس از اینکه انقلاب اسلامی به ثمر رسید و با شروع جنگ تحمیلی تحصیل را رها کرد و به جبهه ی جنوب اعزام گردید و در عملیات های بیت المقدس، محرم، والفجر 1، والفجر 4، کربلای 4، بدر و والفجر 8 شرکت داشت. در طول جنگ دوبار مجروح شد و در تاریخ 66/9/2 با عنوان قائم مقام گردان امام رضا (ع) لشکر امام حسین (ع) در خط مقدم فاو به مقام والای شهادت نایل گردید.
زندگینامه کامل:
بهمن (حمزه) شریفی، فرزند محمدعلی و عصمت رفیعائی ، در یکم اسفند ماه سال 1344 در اصفهان به دنیا آمد .
هوش و استعداد سرشاری داشت. قبل از آنکه به مدر سه برود پرچم کشورهای جهان را آموخت و به تاریخ علاقه داشت.
در کودکی جزو بچه های تیزهوش و با استعداد بود، مطالب را بلافاصله می آموخت و شعرها را حفظ می کرد.
محمد علی شریفی، پدرش، می گوید:« بهمن 5 ساله بود که یک روز عصر از خانه بیرون رفت و تا ساعت 11 شب برنگشت، من و مادرش خیلی دلواپس شدیم، بعد که او را پیدا کردیم، گفت: در خانه همسایه رفته بودم تا در مجلس روضه شرکت کنم.»
در سال 1350 تحصیلات ابتدایی را آغاز نمود و در سال 1356 به اتمام رسانید.
با گسترش مبارزات مردمی، بهمن در تظاهرات علیه رژیم ستم شاهی شرکت می کرد و بی محابا مرگ بر شاه را فریاد می زد. برادر کوچکترش را نیز با خود می برد تا او را با انقلاب آشنا کند.
او در جلسات مسجد شرکت می نمود و با کمک روحانیون به مبارزه با رژیم شاه آشنا می گشت.
تحصیلات راهنمایی را در سال 1357 در مدرسه هفده شهریور آغاز نمود. در ضمن تحصیل، در مسجد و بسیج محل فعال بود.
دوم راهنمایی بود که بیشتر با دوستانش به مسجد می رفت و به قرائت قرآن می پرداخت . در مدرسه هم یک جلد قرآن و یک قاب عکس امام جایزه گرفت. به فوتبال علاقه بسیار داشت و به آن می پرداخت . در کلاس های قرآن شرکت می کرد و در امر به معروف و نهی از منکر کوشا بود.
او در نماز جمعه و جماعت حضوری فعال داشت و شرکت در نماز جمعه را سفارش می نمود. به خواهرانش توصیه می کرد که حضرت فاطمه (س) را الگوی خود قرار دهند و حجاب خود را رعایت کنند.
از زمانی که انقلاب شروع شد، ایشان متحول شدند و در تمام تظاهرات و راهمپیمایی ها نقش فعالی داشت. شب ها با دوستانش به خیابان می رفت و شعار می نوشت.
با آغاز جنگ داوطلب اعزام به جبهه شد، ولی به دلیل سن کمی که داشت، با اعزام او مخالفت شد.
در سال 1360 در دبیرستان های حافظ، شهید شریفی و شهید دستغیب تحصیل را آغاز نمود. او به کتاب های مذهبی وعلمی علاقه مند بود.
محمد علی شریفی می گوید:« از افراد مغرض و خلافکار و اراذل و اوباش بدش می آمد و با آن ها درگیر می شد و برخورد می کرد. بیشتر اوقات به من می گفت: من اگر بفهمم کسی پشت سر امام حرف بد می زند، تمام بدنم می لرزد.»
او با آشنایی از سرگذشت و قهرمانی حمزه، عموی پیامبر(ص)، نام خود را به حمزه تغییر داد، او دوست داشت چون حمزه عموی پیامبر(ص) چنان از لحاظ روحی و معنوی پیشرفت کند که سید الشهدای جنگ باشد.
بهمن نوجوان پاک و متواضعی بود که در احترام به پدر و مادر کوشا بود، او در کارهای منزل مادر را یاری می کرد.
مادر ایشان می گوید:« شب نوزدهم ماه مبارک رمضان بود. موقعی که افطار خوردیم، به من گفت: من می روم و بعد می آیم شما را به احیا می برم، اتفاقاً آن شب من مریض شدم و ایشان مرا به درمانگاه برد و سرم مرا تزریق کرد و بعد احیا رفت.»
به کارهای حماسی، اطلاعاتی و مبارزاتی علاقه بسیار داشت و به هر کس که در این مسیر فعالیت می کرد علاقه مند بود . در تمام صحنه های سیاسی، عقیدتی حضوری فعال داشت و در حد توان خود کمک و همراهی می کرد.
اوقات فراغت خود را به عیادت از مجروحین در بیمارستان ها می گذراند و شب ها در پایگاه های مساجد برای گشت شبانه می رفت.
وقتی ماه محرم می شد، ایشان در دسته های عزاداری و زنجیرزنی شرکت می کرد و با لباس سیاه برای امام حسین (ع) عزاداری می کرد.
کلاس سوم دبیرستان بود که جنگ شروع شد و ایشان درس را رها کرد و به جبهه رفت، ولی سال آخر را در جبهه خواند و دیپلم گرفت.
از طرفداران سرسخت شهید بهشتی و روسای حزب جمهوری اسلامی و مخالف صد درصد بنی صدر بود و بعد هم از طرفداران خط امام بود و مخالف کسانی که ضد امام و اسلام بودند.
عشق به جبهه، پیروی از فرمان امام، یاری دین خدا و همراهی انقلاب از عواملی بود که باعث شد به جبهه برود.
جهت آموزش به زاهدان رفت و پس از مدتی به کردستان و سپس به جنوب اعزام گشت.
در جبهه به دلیل شایستگی های که از خود نشان داده بود، باعث شد تا فرمانده گردان امام رضا (ع) شود.
بهمن در زمان جنگ، وقتی که به مرخصی می آمد آرد جمع آوری می کرد و به نانواها می داد تا پخت کنند. بعد آن نان ها را می آورد خانه و پهن می کرد تا خشک بشود. بعد با کمک دوستانش آن ها را در گونی می ریختند و برای رزمندگان می فرستادند.
سیدعلی اعتصامی، همرزم، می گوید:« عاشق خط امام و ولایت فقیه بود و لحظه ای قدم از خط امام بیرون نمی گذاشت، می گفت : دوست دارم فعالیت و مبارزه ام مخفی باشد و مثل یک سرباز گمنام در جبهه ها بجنگم، همچنین توصیه می کرد : نباید گول ظواهر را بخوریم و فریفته حرف های زیبای تو خالی شویم.»
در عملیات فاو بهمن فرماندهی گردان امام رضا (ع) را بر عهده داشت.
سید جمال اعتصامی، دوست و همرزم ایشان ، می گوید:« در آخرین عملیات ایشان به من گفت: من می دانم این آخرین عملیاتی است که در آن شرکت می کنم و مطمئنم که شهید می شوم و قبل از آن یک فیلم ویدیویی از ایشان گرفته بودند، ایشان به من گفت: هر موقع من شهید شدم این فیلم را به خانواده ام بدهید.
حمزه مدت 6 سال در جبهه حضور داشت و در کربلای چهار و والفجر مجروح شد.
وقتی که درس می خواند آرزو داشت مهندس شود، ولی از وقتی که به جبهه رفت، تنها آرزویش شهادت و رسیدن به وصال دوست بود. بهمن در آخرین عملیات گویی به او الهام شده بود که آخرین روز زندگی دنیوی اوست زیرا در شب قبل از آن مناجات نامه ای نوشته که حالت عرفانی بودن او را می رساند که قسمتی از آن چنین است :« ای خد ا، چه شد مرا دریافتی؟ شاید توسلم به مولایم حسین (ع) و اشک ریختن بر مصائب حسین (ع) روحم را جلا داد فقط واقفم که عاشقم، و دریافتم که مرا دریافتی، شاکرم که مرا فادخلی فی عبادی و جنتی خود قرار دادی و خفت را از من رهانیدی.
لبیک گویان با امامم میثاق خون بستم و شهادت و ادامه راه حسین بن علی(ع) را از تو طالبم، میدانی که قصد ما از این قیام مهیا نمودن راه مولایمان مهدی(عج) است و قتال تا محو تمامی اشرار داخلی و خارجی.»
مادرش می گوید:« یک بار به من گفت : مادر اگر من شهید شدم جنازه ام را در خانه بیاورید و دعای توسل بخوانید و خودتان مرا در قبر بگذارید و شب هفت من به مردم شیرینی و نقل بدهید. ولی من نتوانستم به هیچکدام از آرزوهای او عمل کنم.»
سرانجام ایشان در عملیات والفجر 8 زمانی که در حال پیشروی بود بر اثر اصابت تیر به پیشانی به شهادت رسید.
شهید بهمن شریفی(حمزه) در وصیت نامه خود چنین نوشته است: «سلام بر صاحب رسالت محمد (ص)، سلام بر صاحب ولایت علی (ع)، سلام بر سالار شهادت حسین (ع)، سلام بر سالار هدایت مهدی (عج ) و سلام بر نائبش امام خمینی و سلام بر تمامی رهپویان سرخ خط شهادت، سلام بر پدر، مادر، برادر و خواهران خوبم و سلام بر تمامی دوستان عزیزم، از شما حلالیت را طالبم، افتخار کنید که فرزندتان شیعه بود وبس.
معبودا، اعمال زشت مرا پاک کن و در این لحظات کردارم را نیکو و شایسته قرار ده، ای خدا می دانی در این سعادت تنها آرزویم وصال توست و مرگ را هر لحظه آرزو دارم.»
پیکر شهید بهمن شریفی در تاریخ 1366/10/9 بعد از تشییع، در گلزار شهدا ی رهنان به خاک سپرده شد.
جلوه هایی از شهید:
شهید ظاهری آرام و درونی بیقرار داشت. همیشه لبخند محبت آمیز بر لب داشت. در صحنه ی رزم از هجوم مردانه ی او کافر گریزان و در جبهه شهر حرامیان از خشم او هراسان بودند. با اقتدا به مولا همیشه با یزیدیان در ستیز بود.
پیام شهید:
پیامم حکایت از راستی است. کلامم حکایت از وداع و رفتارم نشان از شهادت است. دیگر دنیا برایم تهی است. سراپای وجودم را انتظار گرفته است. اعمال خود را در چنگ گرفته ام و منتظر واقعه ای شاد و سرورآفرین هستم.
اکنون گویی شهادت را لمس می کنم، هر چند لایق نیستم. می دانم کسی مرا می خواند و واقفم که عاشقم. عشق معبود در دلم جای گرفت، دریافتم که مرا دریافتی. آرزو دارم جانم را فدا کنم تا شاید شکر حقیقی را به جا آورم. آری، شهادت تنها راهی است که وصال به دوست را سهل و آسان می کند. به خود می بالم و مباهات می کنم که چراغ معرفت در دلم نورافشانی می کند و از رذالت ها و پستی ها رهانیده شدم و راه رسیدن به سوی نفس کامل را برایم سهل و آسان می نماید (انا لله و انا الیه راجعون). ای خدا، شاکر توام که مرا فادخلی فی عبادی و جنتی خود قرار دادی و شکر که ثقل موازین مرا حفظ نمودی و خفت و خواری را از من رهانیدی. ای خدا، شیعیان همیشه مظلوم بودند، پس ای اله من، ضجه و ناله های پدر و مادرم را در اوج مظلومیت نظاره گر باش و عذاب خود را بر ظالمان و مشرکین فرود آر، مرا دریاب و بدن مرا آماج تیرها و ترکش های دشمنان دین خودت قرار ده که برایم از چشیدن شربت در هوای گرم گواراتر است.
الله من، بدن مرا سپری قرار ده از برای چماق ها و دشنه های دشمنان داخلی و خارجی که شهادت حق است و دفاع از دین تو و کشته شدن در هر بلادی برای رساندن رسالت تو شهادت است. لبیک گویان با امامم میثاق خون بستم و شهادت و ادامه ی راه حسین بن علی (ع) را از تو طالبم، که قصد ما از این قیام مهیا نمودن راه مولایمان مهدی (عج) می باشد و قتال تا محو تمامی اشرار خارجی و داخلی.
والسلام. 66/8/25 حمزه شریفی – «قسمتی از مناجات نامه شهید»
تصاویر شهید:
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد