شهدای شهر رهنان

پایگاه اطلاع رسانی شهدای شهر رهنان

شهدای شهر رهنان

پایگاه اطلاع رسانی شهدای شهر رهنان

شهدای شهر رهنان

پایگاه اطلاع رسانی شهدای شهر رهنان
ایمیل : Shahidan.Rehnan@gmail.com

جستجو
ویژه ها
سرلشکر پاسدار شهید محمدرضا زاهدی

سردار شهید سید اکبر اعتصامی

سردار شهید محمد زاهدی

سردار شهید یدالله تقی یار

آخرین نظرات

شهید امید (خسرو) علی عسگری
نام پدر: کریمشهید امید (خسرو) علی عسگری
تاریخ تولد: 1343
محل تولد: رهنان
شغل: سیمانکار
یگان اعزام کننده: بسیج
تاریخ شهادت: 65/12/7
محل شهادت: شلمچه
زیارتگاه: گلزار شهدای شهر رهنان


زندگینامه:
شهید (امید) خسرو علی عسگری در سال 1343 در شهر شهید پرور رهنان به دنیا آمد. امید دوره ی ابتدایی را تمام کرد و به مدرسه ی راهنمایی رفت و تا کلاس دوم راهنمایی درس خواند و سپس ترک تحصیل نمود و مشغول کار شد. از همان اوایل انقلاب سهم بسزایی در تظاهرات و راهپیمایی های مردمی داشت. پس از پیروزی انقلاب، چندی نگذشت که جنگ ایران و عراق شروع شد و خسرو به سیستان و بلوچستان رفت و در بسیج آن استان مشغول کار شد. بعد از مدتی به اصفهان برگت و در سال 1363 به خدمت سربازی مشغول شد. خدمتش را در شهر شیراز و آباده و سپس در شهرستان سومار به پایان رسانید، مدتی طول نکشید که دوباره به جبهه رفت و بالاخره در اسفندماه 1365 به شهادت رسید.


جلوه هایی از شهید:
شهید کاملاً خوش اخلاق و خوش رفتار بود. اگر چه درآمد بسیار ناچیزی داشت ولی همان را هم بدون آنکه کسی متوجه شود به مستمندان می داد. در محل کار و محل زندگی اش با همه مهربان بود و دل کسی را نمی شکست و اگر کسی کمک می خواست به او می کرد.


پیام شهید:
انسان زمانی پی به آثار جنگ می برد که در نبرد با دشمن شرکت کرده باشد، کسی که در خواب ناز آرمیده نمی تواند غم و رنج دیگران را درک کند. ای مادر عزیزم می دانم که زحمت فراوان کشیده و مرا بزرگ کرده اید و صبر کردید تا دو سال خدمت را گذراندم البته شما امید دیگری داشتید اما چه کنم الان اسلام خون هایی را می طلبد تا بارور شود.


گلبرگ های خاطره:
وقتی عراقی ها حملات موشکی و بمباران های خود را آغاز کرده بودند یک روز خسرو به منزل امد و گفت که من  می خواهم به جبهه بروم. هر چه به او گفتم شما تازه از خدمت آمده ای و سه برادرت در جبهه های جنگ هستند او این حرف را قبول نکرد و بالاخره یک روز جمعه بود که خسرو گفت: من امروز عازم جبهه هستم. خداحافظی کرد و رفت و چند روز بعد خبر شهادتش را آوردند.
مادر شهید می گوید: در عملیات رمضان و در عملیات های دیگر 6 پسرم در جنگ بودند و تنها یک پسرم که معلم بود برای سرپرستی ما و خانواده اش مانده بود.


یادش گرامی و راهش پر رهرو باد

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی