شهید اکبر یاری
نام پدر: حسین
تاریخ تولد: 1348
محل تولد: رهنان
شغل: دانش آموز
یگان اعزام کننده: بسیج
تاریخ شهادت: 65/10/25
محل شهادت: شلمچه
زیارتگاه: گلزار شهدای شهر رهنان
زندگینامه:
شهید اکبر یاری در خانواده ای مذهبی در سال 1348 چشم به جهان گشود. ایشان به قدری بازیگوش بود که حتی چندین بار دست و پایش در حوادث مختلف آسیب دید و دچار شکستگی شد. دوران ابتدایی را همراه بهترین دوستش که پسرعمویش نیز بود در مدرسه ی امیراتابک (پاسداران) گذراند و بعد از اتمام دوره ی ابتدایی، اول و دوم راهنمایی را در مدرسه ی آزادی گذراند. دوستش محمد یاری می گوید که ایشان از همان دوران کودکی بسیار فعال و انقلابی بود و در همان اوایل انقلاب به فعالیت در جهت مخالفت با فساد حاکم در رژیم گذشته پرداخت به طوری که حتی اگر به او می گفتیم که بیا برویم تلویزیون تماشا کنیم ایشان شدیداً مخالفت می نمود و با من با حالتی بسیار تند و خشن برخورد می کرد و حاضر به تماشای تلویزیون رژیم گذشته نبود. بعد از براندازی رژیم منفور پهلوی که ایشان نیز در پخش اعلامیه ها و عکس های حضرت امام فعالیت های چشمگیری داشت به بسیج می رفت. بعد از شروع جنگ تحمیلی دیگر آرام و قرار نداشت و تصمیم گرفت به جبهه های جنگ برود. او با حضور خود در جبهه های جنگ بعد از یک ماه و نیم به درجه ی رفیع شهادت نایل آمد.
جلوه هایی از شهید:
ایشان دارای استعداد بسیار خوبی بود و این امر در او بسیار مشهود بود، تا جایی که استادکار وی از این خصلت خدادای او بسیار ابراز شگفتی می نمود و او را اسوه ای از تقوا و ایمان می دانست. استاد و شاگردان دیگر از وی درس اخلاق و نماز فرا می گرفتند.
پیام شهید:
پیامی دارم برای مردم شهید پرور هر چند که لایق پیام دادن نیستم، ای مردم، جبهه ها را فراموش نکنید، زیرا مظلومان همه ی جهان چشمانشان به پیروزی ملت ایران است. کمک به جبهه ها را فراموش نکنید. مردم باید از جان خود مایه بگذارند برای تقویت جبهه تا این جنگ به پیروزی رسد.
گلبرگ های خاطره:
مادر شهید: او در هنگام تولد دو دستش بر روی سینه اش بود. بوی خاصی داشت در هنگامی که او را آوردند نیز دو دستش روی سینه اش بود و همان بوی خاص را می داد.
پسرعموی شهید: ایشان در دوران قبل از انقلاب که عمویم به قم می رفت و عکس و اعلامیه می آورد به من گفت: بیا برویم با او همکاری نماییم و آن ها را پخش نماییم. من گفتم که این کار خیلی خطرناک است، ولی او گفت: باید این کار را انجام دهیم. بعد با هم شروع کردیم اعلامیه ها را پخش می کردیم و عکس ها را به دیوارها می چسباندیم و روی دیوارها شعار می نوشتیم و عکس شاه را در توالت ها می چسباندیم. شعر در وصیت شهید:
شهیدان می روند نوبت به نوبت خوشا وقتی که نوبت بر من آید
خدایا عاشقم عاشق ترم کن سر و جانم فدای رهبرم کن
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد