شهدای شهر رهنان

پایگاه اطلاع رسانی شهدای شهر رهنان

شهدای شهر رهنان

پایگاه اطلاع رسانی شهدای شهر رهنان

شهدای شهر رهنان

پایگاه اطلاع رسانی شهدای شهر رهنان
ایمیل : Shahidan.Rehnan@gmail.com

جستجو
ویژه ها
سرلشکر پاسدار شهید محمدرضا زاهدی

سردار شهید سید اکبر اعتصامی

سردار شهید محمد زاهدی

سردار شهید یدالله تقی یار

آخرین نظرات

شهید مهدی جعفری
نام پدرک محمدشهید مهدی جعفری
تاریخ تولد: 1344
محل تولد: رهنان
شغل: سرباز
یگان اعزام کننده: سپاه
تاریخ شهادت: 64/11/22
محل شهادت: اروند رود – والفجر 8
زیارتگاه: گلزار شهدای شهر رهنان


زندگینامه:
شهید مهدی جعفری در سال 1344 در یک خانواده ی مذهبی و مستضعف دیده به جهان گشود. دوران کودکی خود را در آغوش گرم و صمیمی والدین خود گذراند و بعد از رسیدن به سن 7 سالگی پا به عرصه ی علم نهاد و نخست با جهل به مبارزه پرداخت. دوران شیرین کودکی و دوران ابتدایی را با موفقیت به پایان رسانید و در عرصه ی دیگری یعنی دوره ی راهنمایی تا سال سوم تحصیل کرد. او فعالیت بسیار مستمری در پایگاه شهید بهشتی داشت و در اخر برای کامل کردن دین خود به انقلاب اسلامی راهی جنگ با کفار شد تا ندای مظلومانه ی خویش را به جهانیان برساند، سرانجام در عملیات والفجر 8 کنار اروند رود به درجه ی رفیع شهادت نایل گشت.


پیام شهید:
اگر خدا بر من منت نهاد و مرا با شهادت از این دنیا برد، خوشحال باشید، چون راهی بهتر از این برای رسیدن به لقاء الله نیست، پس چه بهتر که با یقین کامل بدانیم که چگونه وارد محشر می شویم، اگر بدنمان پاره پاره شد، روز قیامت با بدن خونین وارد صحرای محشر می شویم که خداوند این حالت را بهتر از هر شکلی می داند.
خدمت خواهران خودم و دیگر خواهران عرض می کنم که حجاب خود را حفظ کنید که اثر حجاب کمتر از خون شهید نیست و بدانید که زینت زن به حجاب اوست و دیگر اینکه ای خواهر حجابت را و ای برادر نگاهت را.


گلبرگ های خاطره:
مهدی جعفری پدری داشت که بعد از اسیر شدن فرزند دیگرش سکته کرده بود و خانه نشین شده بود و مادری پیر و مریض داشت که به کار خانه مشغول بود و یک برادر دیگرش از ناحیه پا جانباز بود. مهدی مجبور بود روزها به سر کار برود و تلاش و فعالیت داشته باشد تا بتواند زندگی خود را آبرومندانه تأمین نماید. مهدی دو آرزو داشت یک آرزویش این بود که به شهادت برسد که به آن رسید و دومین آرزویش این بود که برادرش که اسیر است به خانه برگردد و همدم و یار برادر بزرگترش باشد که بعد از شهادت او آرزوی دوم نیز برآورده شد. این شهید بزرگوار وقتی سرباز بود و به مرخصی می آمد روزها به سر کار می رفت و شب ها دست بچه های برادرش که اسیر بود را می گرفت و به مراسمات گوناگون می برد و همیشه چشم هایش گریان بود از جهت اینکه کی برادرش به خانه می برمی گردد، آیا می شود که این بچه ها یک بار دیگر پدرشان را ببینند و از این مورد خیلی رنج می برد تا به شهادت رسید و از هم و غم دنیا راحت شد.


یادش گرامی و راهش پر رهرو باد

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی