شهدای شهر رهنان

پایگاه اطلاع رسانی شهدای شهر رهنان

شهدای شهر رهنان

پایگاه اطلاع رسانی شهدای شهر رهنان

شهدای شهر رهنان

پایگاه اطلاع رسانی شهدای شهر رهنان
ایمیل : Shahidan.Rehnan@gmail.com

جستجو
ویژه ها
سرلشکر پاسدار شهید محمدرضا زاهدی

سردار شهید سید اکبر اعتصامی

سردار شهید محمد زاهدی

سردار شهید یدالله تقی یار

آخرین نظرات

شهید بهمن یتیمه زمانی (دانشور)
نام پدر: رمضانشهید بهمن یتیمه زمانی (دانشور)
تاریخ تولد: 1344
محل تولد: آبادان
شغل: خیاط – سرباز
یگان اعزام کننده: ارتش
تاریخ شهادت: 65/3/25
محل شهادت: جاده ی اسلام آباد – ایلام
زیارتگاه: گلزار شهدای شهر رهنان


زندگینامه:
بهمن در سال 1344 در شهر آبادان چشم به جهان گشود. چهارسال اول عمر وی در آبادان گذشت و سپس همراه خانواده به شهر اصفهان (رهنان) نقل مکان کردند. تا کلاس دوم راهنمایی به تحصیل پرداخت بعد ترک تحصیل کرد و نزد برادر خود به کار خیاطی مشغول شد و تا سال 1364 با برادر خود کار می کرد. در این سال به خدمت سربازی رفت و حدود ده ماه خدمت کرد. طی عمر کوتاه خود خاطرات زیادی برای ما به یادگار گذاشت و در تاریخ 65/3/25 به دیدار یار شتافت.


جلوه هایی از شهید:
او جوانی مومن و با حیا بود. اکثر اوقات در منزل می ماند و اگر گهگاهی هم از خانه بیرون می رفت سر به زیر بود. به پدر و مادرش احترام فراوانی می گذاشت و به آن ها امر و نهی نمی کرد.


پیام شهید:
حضور ما در جبهه های نبرد حق علیه باطل به نفع جامعه و مملکت است. ای مردم منافقین سوگندهای دروغین خود را سپری و سرپوشی بر اعمال زشت خود قرار داده اند تا بدین وسیله مردم را بفریبند.


گلبرگ های خاطره:
خاطره ای که در مورد قناعت ایشان داریم این است که یک روز ما دو نوع خورش پخته بودیم وقتی که او متوجه شد ناراحت شد و گفت: یک نوع آن کافی بود، چرا شما اسراف می کنید، ما الان در حال جنگ هستیم و باید تا می توانیم صرفه جویی و قناعت کنیم.


یادش گرامی و راهش پر رهرو باد

نظرات  (۱)

مادر شهید تعریف می کرد : بهمن چند وقتی بود که به مرخصی نیامده بود همه نگران بودیم آخه منطقه مهران بود فکر می کردیم به اسارت رفته .هر شب برادراش پیگیری می کردند که شاید اسمش را تو لیست اسرا بشنوند .اما خبری نشد .تا اینکه یک شب خواب حضرت امام رحمه ا... علیه را دیدم .من نشسته بودم حضرت امام هم روی صندلی عادی نشسته بودند اما هیچ کدام حرف نمی زدیم .حضرت امام دست توی این جیب و اون جیبشون کردند یه کاغذ در آوردند و شروع کردند روی برگه چیزی بنویسند ، گرفتند به سمت من که برگه را بگیرم دستم را بردم جلو برگه را بگیرم ، حضرت امام برگه را بین دو انگشتشون گذاشتند و با اشاره 3 مرتبه به من گفتند این برگه گرفتن استقامت می خواهد ، استقامت می خواهد ، استقامت می خواهد و من برگه را گرفتم ..
و آخرین دیدارش بود که بهمن اومد و با همه وداع کرد ، تا دیدار به قیامت ......

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی