شهدای شهر رهنان

پایگاه اطلاع رسانی شهدای شهر رهنان

شهدای شهر رهنان

پایگاه اطلاع رسانی شهدای شهر رهنان

شهدای شهر رهنان

پایگاه اطلاع رسانی شهدای شهر رهنان
ایمیل : Shahidan.Rehnan@gmail.com

جستجو
ویژه ها
سردار شهید سید اکبر اعتصامی

سردار شهید محمد زاهدی

سردار شهید یدالله تقی یار

آخرین نظرات

شهید رمضانعلی کبیری
نام پدر: تقیشهید رمضانعلی کبیری
تاریخ تولد: 1346
محل تولد: رهنان
شغل: دانش آموز
مسئولیت نظامی: معاون گردان
یگان اعزام کننده: بسیج
تاریخ شهادت: 65/1/31
محل شهادت: فاو
زیارتگاه: گلزار شهدای شهر رهنان


زندگینامه:

رمضانعلی کبیری، یازدهمین فرزند تقی و فاطمه، در سوم آذر ماه سال  1346 در شهرستان رهنان متولد شد. روز اول ماه مبارک رمضان به دنیا آمد، به همین خاطر نام او را رمضانعلی گذاشتند.
فاطمه تقی یار، مادرش، می گوید: « به خاطر اینکه بچه آخر بود، خیلی او را دوست داشتیم و بچه شیرین زبانی بود و خودش را توی دل همه جا می نمود.»
همچنین نقل می کند: « چهار ساله بود که در حوض خانه افتاد . او را از آب بیرون کشیدیم و به دکتر رساندیم. همه می گفتند: این بچه مرده است. ولی خواست خداوند این بود که زنده بماند و در جنگ شهید شود. پدرش شناسنامه او را دیر گرفت، به همین خاطر در 9 سالگی به مدرسه رفت و تا کلاس پنجم ابتدایی درس خواند. دوره ابتدایی را در مدرسه مودت در سال تحصیلی 1357-1358 به پایان رساند.
ورودش به مدرسه راهنمایی همزمان شد با شروع جنگ تحمیلی که درس را رها کرد و به جبهه رفت. تا مقطع دوم راهنمایی بیشتر درس نخواند.
از مدرسه که می آمد به کمک برادرش می رفت تا سیمانکاری را یاد بگیرد. به فوتبال علاقه داشت و در اوقات فراغت فوتبال بازی می کرد. به پدر و مادرش احترام می گذاشت. چون در خانواده مذهبی بزرگ شده بود، از همان بچگی و از9-8 سالگی فرایض دینی مثل نماز و روزه را انجام می داد. در هوای گرم حاضر نبود روزه اش را بخورد. شب ها بیدار بود و قرآن می خواند.


عزت کبیری، خواهرش، نقل می کند: « بعضی اوقات که قرآن می خواند ما تعجب می کردیم که او کی و کجا قرآن را یاد گرفته است.»
او در نماز جمعه و مراسم سوگواری ائمه (علیهم السلام) شرکت می نمود. به افراد مومن و مذهبی علاقه داشت و از افراد خلافکار، بدحجاب و بی بندوبار بیزار بود. اوقات بی کاری به مطالعه کتاب های استاد مطهری و تلاوت قران می پرداخت.
هنگام مشکلات صبور بود و می گفت : « نباید اجازه دهیم مشکلات بر ما مسلط شود.»
در مقابل رفتار غیر اسلامی می ایستاد و امر به معروف و نهی از منکر می کرد.
به صله رحم اهمیت می داد و به دیدن اقوام و خویشاوندان می رفت. با حقوق اندک خود به مستمندان و دوستانش کمک می کرد . اهل نفاق و غیبت نبود. با دوستانش یکدل و یکرنگ بود، اگر چیزی می دید همان وقت تذکر می داد. در برابر کار خلاف و ظلم به افراد ساکت نمی نشست و برخورد می کرد و اجازه نمی داد حق کسی پایمال شود. قبل از انقلاب، با اینکه سن کمی داشت، در تظاهرات شرکت می کرد و تا آخر شب در کوچه ها شعار می نوشت.
با دوستانش جلوی سربازان شاه می ایستادند و با آتش زدن لاستیک راه را بر آنها می بستند.
آرزو داشت انقلاب پیروز گردد. اگر کسی به انقلاب بد می گفت ناراحت می شد. و یا اگر کسی قصد داشت به انقلاب ضربه بزند به قدری عصبانی می شد که کسی جرات نداشت با او صحبت کند.  او معتقد به ولایت فقیه و پیرو خط رهبری بود و از نظرات امام تبعیت می نمود.
در جریان کارهای بنی صدر تلاش زیادی می کرد تا چهره این خائن را به مردم بشناساند. بینش سیاسی قوی و آگاهانه ای داشت. دو سه مرتبه با دوستانش جلسه گذاشت تا خیانت های بنی صدر برملا شود و در آن جلسات خط و مسیر ولایت را ترسیم می کرد. همه هدفش پیروی از خط امام و فرمان امام بود.
او اکیپ و گروهی تشکیل داده بود که افراد ضد انقلاب را شناسایی می کرد و با آنها برخورد می نمود. یک بار برای اینکه خانه ای را شناسایی کند و رفت و آمد ضدانقلابیون را زیر نظر بگیرد، ساعت هشت شب روی درختی رفت و تا چهار صبح روی درخت بود. نه خواب و نه سرما در روحیه او خللی وارد نکرد و توانست افراد آن خانه را شناسایی نماید.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و تشکیل بسیج، وارد این نهاد شد. اکثر اوقات در پایگاه بسیج بود و با ضد انقلابیون و منافقین مبارزه می نمود . در پایگاه مسجد، افراد را جمع می کرد و به آنها آموزش نظامی می داد.
با شروع جنگ های کردستان به آنجا رفت تا با گروه های منحرف مبارزه کند.
با شروع جنگ تحمیلی درس را رها کرد و به جبهه رفت. در 14 سالگی در سال 1360 عازم جبهه های حق علیه باطل شد.
عشق به امام، اسلام، پیروزی اسلام، سرکوبی دشمن و رضای خداوند باعث شد جبهه را بر همه چیز ترجیح دهد و راهی مناطق جنگی گردد.  جنگ را جنگ بین اسلام و کفر می دانست.
در سال 1359 به پادگان شهید موذن در خمینی شهر رفت. بعد از دوره آموزشی عازم جبهه های حق علیه باطل شد. در سیزده عملیات شرکت داشت. در نیروی زمینی لشکر مقدس 14 امام حسین (ع) معاون گردان امام حسین (ع) بود. مدتی در گردان تخریب لشکر 14 امام حسین (ع) نیز مشغول خدمت شد که در باز کردن معبر در میادین مین دشمن پیشتاز بود.
فاطمه تقی یار، مادرش، می گوید: « او فردی متواضع و بی ریا بود. می خواستند او را فرمانده کنند ولی قبول نمی کرد. می گفت: من به عنوان معاون همکاری می کنم.»
در کارها پیشقدم بود و هیچگاه کسی احساس نمی کرد که او فرمانده است. مثل یک سرباز عادی، کارها را انجام می داد. بیشتر کارهای سنگین و سخت را به عهده می گرفت و کمتر در جلسات سخنرانی ، می رفت و کارهای پشتیبانی را انجام می داد. مدت 58 ماه در جبهه بود ، تمام وقتش را در آنجا می گذراند.
در جبهه همه تلاش خود را می کرد تا نیروهای بعثی را به هلاکت برساند.
حیدر صابری، همرزمش، نقل می کند: « یک بار در منطقه ذوالفقاریه روبه روی کارخانه پاستوریزه، روی یک تپه نشسته بودیم و با بچه ها صحبت می کردیم که بعد آقای کبیری گفت: نشستن در این جا درست نیست وممکن است عراقی ها موقعیت ما را شناسایی کنند . برویم و در سنگر بنشینیم. هنوز چند ثانیه از رفتن ما به سنگر نگذشته بود که آن تپه مورد اصابت خمپاره 120 قرار گرفت و آقای کبیری بدین طریق جان ما را نجات داد.»
همچنین می گوید: « شهرک دارخوین را بمباران کردند، ما سریع به  منطقه رفتیم. خیلی دلواپس رمضان بودم. وقتی به منطقه رسیدیم، دیدیم تعداد زیادی از بچه ها تکه پاره شده اند و به شهادت رسیده بودند . همه در تکاپو بودیم تا جنازه ها را سوار آمبولانس کنیم که دیدم رمضان از زیر خاک و کلوخ بلند شد و گفت: پوتین های من کجاست؟ من همین جا آنها را در آوردم. این برای ما خیلی جالب بود که میان این جنازه ها او چقدر خونسرد بود. او فردی شجاع و نترس بود.» کاملاً خونسرد بود به خصوص در مواقعی که عراق پاتک می زد، او با خونسردی بچه ها را جمع می کرد و جواب پاتک عراقی ها را می داد. به عنوان انسانی محکم و فداکار از او حساب می بردند، مخالفان انقلاب از شجاعت او بیم داشتند. در جبهه به چمران دوم معروف بود.
وقتی از جبهه برمی گشت یا در مسجد بود و فعالیت می کرد یا وقتش را در پایگاه های بسیج می گذراند. او بچه های بسیج را جمع می کرد و با آنها فعالیت می نمود . در مرخصی ها به خانواده های شهدا سرکشی می کرد. او مرتب به خانواده های شهدا و ایتام سرکشی می نمود، علاقه زیادی به مسجد و جلسات مذهبی داشت. چندین بار مجروح شد و 70 % جانبازی برای او تعیین کردند.
یک بار از ناحیه کتف تیر خورد، یک بار ترکش به سرش اصابت کرد و یک دفعه نیز تیری به چشمش خورد که برای مداوا به آلمان رفت و مداوا نشد. به ایران بازگشت و چشمش را تخلیه کردند و چشم مصنوعی برای او گذاشتند.
محمود کبیری، برادرش، می گوید: « به پایش تیر خورده بود و در بیمارستان اهواز بستری بود. وقتی به دیدنش رفتم، گفت: به مادر نگویید که مبادا ناراحت شود. خیلی صبور بود . زمانی که می خواست چشم مصنوعی بگذارد، روزه داشت. با این که درد زیادی را تحمل می کرد، حاضر نبود روزه اش را بخورد. در زمان مجروحیت سریع درمان می کرد تا بتواند به جبهه برود.
او به توصیه امام جماعت مسجد ازدواج کرد. دوران نامزدی آنها نه ما بود. مراسم عقد بسیار ساده برگزار شد. می گفت: « ما در دورانی هستیم که همه شهید در راه اسلام می دهند و ما نباید شادی کنیم.»
او آرزو داشت که فرزند پسری داشته باشدکه اسلحه او را بردارد و راهش را ادامه دهد.  نماز اول وقتش ترک نمی شد . روحیه متواضع و خاکی داشت که رزمندگان را جذب خود می کرد . همه او را حامی حق می دانستند . تعدادی از دوستانش با اعمال و رفتار او هدایت شدند و دست از اعمال گذشته خود برداشتند.
با روحیه باز و همراه تبسم با دوستانش روبه رو می شد. اکثر مواقع آنها در منزل او جمع می شدند و مسایل خود را مورد بحث قرار می دادند. اولین آرزوی او برقراری عدل و قسط بود و دیگر اینکه امورات مردم اصلاح شود و همه در جهت رفاه مستمندان تلاش کنند. به خانواده اش توصیه می کرد: « اگر من شهید شدم از نام من سوء استفاده نکنید. حجاب خود را حفظ کنید. انقلاب را یاری نمایید. با امام همراه شوید و به فرامین ایشان گوش دهید . احکام اسلامی را رعایت کنید. روحانیون را تنها نگذارید. جنگ را تا پیروزی نهایی ادامه دهید و امام را تنها نگذارید.»
فاطمه تقی یار، مادرش، می گوید:« گفت: مادر، من به جبهه می روم و نیمه شعبان برمی گردم تا مقدمات عروسی را فراهم کنم که رفت و در نیمه شعبان جنازه اش را آوردند.»
سیدمهدی اعتصامی، همرزش، می گوید: « چند روز قبل از شهادتش او را دیدم سرش را گرفته و روی یک تخته سنگ نشسته بود. به او گفتم: چه شده است؟ گفت: خسته شدم، دیگر طاقت ماندن در این دنیا را ندارم . و چند روز بعد به شهادت رسید.»
حیدر صابری، همرزش، نقل می کند: « در عملیات فاو، قرار بود گردان امام حسن (ع) را به عقب ببرد . تعدای غواص از آب بیرون می آیند . رمضانعلی کبیری آنها را می بیند و متوجه می شود که آنها عراقی هستند که با فریاد الله اکبر، رزمندگان آماده می شوند و شروع به مقابله می کنند و او آنقدر نارنجک پرتاب می کند که دهانش پر از خون می شود و فاصله با عراقی ها آنقدر کم بود که بعضی از رزمندگان با آنها دست به یقه شدند و بعد از عقب نشینی عراقی ها، خمپاره ای کنار کبیری منفجر می شود و ایشان به شهادت می رسد.»
این حادثه در تاریخ  1365/1/31 و در منطقه فاو اتفاق افتاد.

پیام شهید:
در وصیت نامه رمضانعلی کبیری می خوانیم: « به خدا قسم راهی که انتخاب کرده ام، به جز راه الله چیز دیگری نیست. از روی حرص به بهشت و یا ترس از دوزخ نیست، بلکه فقط به خاطر خدا و اسلام عزیز است و برای اینکه شاید توانسته باشم رضای حق تعالی را به جا آورده باشم؛ از تمام جان و مال و عزیزان گذشتم. ای برادران و خواهران عزیز، ما در زمانی به سر می بریم که از هر سو کفار و منافقین برای نابودی اسلام و انقلاب و روحانیت دست در دست هم داده و از هر گونه خیانتی دریغ نمی کنند و این وظیفه سنگین بر دوش ماست که اگر خدای نکرده کمی غفلت کنیم به اسلام و انقلاب ضربه خواهد خورد. پس دست در دست هم دهیم و با پیروی از خط سرخ ولایت فقیه و حمایت از دولت انقلابی این عزیزان را یاری کنیم.
از مادر، پدر، خواهر و برادرانم می خواهم که اگر شهید شدم ناراحت نباشند، بلکه مانند کوه استوار باشند و لحظه ای از نام خدا غافل نشوند و دعای گوی امام و رزمندگان عزیز اسلام باشند. از امت حزب الله می خواهم که نماز جمعه را فراموش نکنند و در آن شرکت نمایند.»
پیکر پاکش بعد از تشییع، در گلستان شهدای شهرستان رهنان استان اصفهان به خاک سپرده شد.


مصاحبه شهید:

معرفی جمعی از رزمندگان رهنان از زبان خودشان از جمله شهید رمضانعلی کبیری


دریافت
مدت زمان: 1 دقیقه 7 ثانیه


گلبرگ های خاطره:
یکی از دوستان شهید نقل می کند که او وقتی مسئولیت معاونت گردان را داشت در جبهه ی فاو (کارخانه ی نمک)، دشمن بعثی اقدام به تک نمود و تا پشت میدان مین و نزدیکی سنگرهای ما جلو آمدند. ایشان در هنگام سرکشی روی خاکریزها متوجه این حمله ی دشمن می شوند و با یک رزم دلاورانه با نیروهای تحت امرش موفق می شوند که دشمن را به عقب برانند و تعداد زیادی از آن ها را کشته و اسیر نمایند و نهایتاً خودش به وسیله ی یک خمپاره 60 به فیض شهادت نایل می گردد.


تصاویر شهید:

شهید رمضانعلی کبیری

شهید رمضانعلی کبیری

شهید رمضانعلی کبیری

شهید رمضانعلی کبیری

شهید رمضانعلی کبیری

شهید رمضانعلی کبیری

شهید رمضانعلی کبیری


یادش گرامی و راهش پر رهرو باد

نظرات  (۱)

روحش شاد . ای شهید عزیز دست من گنه کار را بگیر.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی