شهدای شهر رهنان

پایگاه اطلاع رسانی شهدای شهر رهنان

شهدای شهر رهنان

پایگاه اطلاع رسانی شهدای شهر رهنان

شهدای شهر رهنان

پایگاه اطلاع رسانی شهدای شهر رهنان
ایمیل : Shahidan.Rehnan@gmail.com

جستجو
ویژه ها
سرلشکر پاسدار شهید محمدرضا زاهدی

سردار شهید سید اکبر اعتصامی

سردار شهید محمد زاهدی

سردار شهید یدالله تقی یار

آخرین نظرات

شهید رضا ملاکاظمی
نام پدر: حسینشهید رضا ملاکاظمی
تاریخ تولد: 1345
محل تولد: رهنان
شغل: تراشکار
یگان اعزام کننده: بسیج
تاریخ شهادت: 65/1/16
محل شهادت: فاو
زیارتگاه: گلزار شهدای شهر رهنان


زندگینامه:
شهید رضا ملاکاظمی تحصیلات خود را تا پایان کلاس پنجم ابتدایی تمام کرد و به کار مشغول شد. هنوز به سن سربازی و رفتن به جبهه نرسیده بود که گفت: می خواهم به جبهه بروم. به او گفتند که هنوز تو کوچک هستی و نمی توانی به جبهه بروی ولی او قبول نمی کرد تا اینکه برای اعزام به جبهه ثبت نام کرد. او در سال 63 برای اولین بار به جبهه ی کردستان اعزام شد و مدت 3 ماه در آنجا بود و به عنوان بیسیم چی خدمت می کرد. برای آخرین بار که خواست به جبهه برود حالت عجیبی داشت، گریه می کرد و از مادر طلب حلالیت می کرد. بعد از چند روز خبر رسید که زخمی شده و در بیمارستان شیراز بستری گردیده است. در تاریخ 1364/11/21  از ناحیه ی بازو و شکم زخمی شد و سرانجام در 65/1/16 به درجه ی شهادت نایل آمد.


جلوه هایی از شهید:
ایشان دارای اخلاق بسیار خوبی بود. در خانواده برای پدر و مادر و برادران و خواهرانشان و حتی نسبت به خویشان احترام فوق العاده ای قایل بود. از خصوصیات بارزش جدی گرفتن احترام و کمک به پدر و مادر بود و خود پاره ای از کارهای خانه را انجام می داد.


پیام شهید:
آن ها که می روند کاری حسینی می کنند و شما که ماندید باید کاری زینبی کنید. مواظب باشید که یک وقت مال دنیا بر روی شما اثر منفی نگذارد که یک وقت امام خمینی را تنها بگذارید. مردم، نماز جمعه ستون دین است آن را فراموش نکنید. بارپروردگارا، نمی دانم چگونه تو را شکرگزار و سپاسگزار باشم که حیات مرا در این زمانی قرار دادی که بتوانم (هل من ناصر ینصرنی) امام را جواب بدهم.


گلبرگ های خاطره:
مادر شهید می گوید: وقتی شهید عزم رفتن به جبهه را کرد ناراحت نبودیم، حتی خودم یک روز قبل از اینکه به جبهه برود کیفش را آماده کردم و به کناری گذاشتم. شهید به شوخی به من گفت: مادر شما واقعاً میخواهی مرا از خانه بیرون کنی و باز می گفت: مادر حقاً که تو یک شیرزن هستی که از رفتن من به جبهه ناراحت نمی شوی.
زمانی که پیکر شهید را آوردند مادر شهید شانه را به سر شهید می کشید و با او نجوا می کرد و احساسات مادر نسبت به فرزند را برای همگان آشکار ساخت.


یادش گرامی و راهش پر رهرو باد

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی