شهید امیرحسین سهرابی
نام پدر: احمد
تاریخ تولد: 1346
محل تولد: رهنان
شغل: کارگر – سرباز
یگان اعزام کننده: سپاه
تاریخ شهادت: 64/2/30
محل شهادت: فاو
زیارتگاه: گلزار شهدای شهر رهنان
زندگینامه:
پس از پشت سر گذاردن کودکی وارد دبستان شد، معلمان همگی از اخلاق و رفتار وی تعریف می کردند. از نظر درسی نیز پیشرفت خوبی داشت. از هفت سالگی نماز می خواند و روزه می گرفت. بعد از دو سال تحصیل در مقطع راهنمایی در سال 1359 با شروع جنگ خود را جهت شرکت در جبهه معرفی نمود ولی چون سن وی کم بود او را نپذیرفتند. فعالیت در پشت جبهه و حفظ شهر را همانند حضور در خط مقدم جبهه می دانست. وی در مسجد صاحب الزمان کتابخانه ای تأسیس کرد، هنوز این کتاب خانه در حال فعالیت است. وی در جلسات قرآن حضور گسترده داشت و در کلاس های تکواندو و کاراته شرکت می نمود. شب ها برای اینکه مزاحم افراد خانواده و به خصوص پدر نباشد در تاریکی با خدا خلوت می نمود. مزد کار خود را تقسیم می کرد در حدود 300 تومان زیر قرآن می گذاشت و بقیه را به امور خیریه و کمک به بی سرپرستان اختصاص می داد، گاهی به خرج خانه نیز کمک می کرد. برای فقیران و سالخوردگان محله نفت و ضروریات خانه را می خرید. با اصرار زیاد خود را به جبهه رساند. در آنجا چون هنوز به سن قانونی نرسیده بود از او در پشت خط مقدم استفاده می نمودند. وی در آنجا به ادامه ی تحصیل پرداخت زیرا همان طور که جنگیدن در راه اسلام و قرآن را مهم می دانست تحصیل را نیز مهم می دانست. در عملیات والفجر8 در منطقه ی فاو شرکت کرد در همان جا بود که زخمی شد و به درجه ی رفیع شهادت نایل گردید. در ایام عید بود که خبر مفقود شدن ایشان را به خانواده دادند و در تاریخ 1364/2/30 جنازه ی آن بزرگوار را به همراه 6 تن دیگر از شهیدان در گلزار شهدای رهنان به خاک سپردند.
پیام شهید:
خدایا، تو می دانی که من با آگاهی تمام در این راه قدم گذاشتم. ای کوردلان، چشمان خود را باز کنید و به جبهه ها بنگرید و مشاهده کنید که چه کسانی هستند که عشق می ورزند و جان خود را در طبق اخلاص گذاشته و در راه دوست اهدا می کنند.
گلبرگ های خاطره:
از فرماندهان گردان امام حسین (ع) در والفجر8 نقل شده که در شب عملیات قرار بود او را به صورتی سرگرم کنند تا در عملیات شرکت نکند، همه حرکت کردند. اما در بین راه دیدند که او در صف جلو ایستاده، تعجب کردند که چطور بیدار شده و از همه زودتر آمده، گفته بود که شما کاری نداشته باشید حالا که آمدم. دیگر اینکه خواهرش نقل کرده موقع رفتن به جبهه مادرش او را تا سوار شدن بدرقه کرد ولی ناگهان او ناپدید شد و معلوم نشد از کدام طرف رفت، تا مادر خیلی ناراحت نشود.
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد