شهدای شهر رهنان

پایگاه اطلاع رسانی شهدای شهر رهنان

شهدای شهر رهنان

پایگاه اطلاع رسانی شهدای شهر رهنان

شهدای شهر رهنان

پایگاه اطلاع رسانی شهدای شهر رهنان
ایمیل : Shahidan.Rehnan@gmail.com

جستجو
ویژه ها
سرلشکر پاسدار شهید محمدرضا زاهدی

سردار شهید سید اکبر اعتصامی

سردار شهید محمد زاهدی

سردار شهید یدالله تقی یار

آخرین نظرات

شهید مهدی حلاجی
نام پدر: تقیشهید مهدی حلاجی
تاریخ تولد: 1342
محل تولد: رهنان
شغل: کارمند بنیاد شهید
یگان اعزام کننده: بسیج
تاریخ شهادت: 63/12/24
محل شهادت: جزیره ی مجنون
زیارتگاه: گلزار شهدای شهر رهنان


زندگینامه:
مهدی تنها پسر خانواده بود. در سن 6 سالگی وارد مدرسه شد. در کلاس بهترین محصل بود و درس قرآن را مهدی به جای معلم تدریس می کرد. دوران راهنمایی که از شیرین ترین دوران زندگی بود را با سختی فراوان پشت سر گذاشت. سال اول هنرستان برای مهدی سال اول پایه ریزی شخصیت والای او بود زیرا انقلاب اسلامی اوج می گرفت و یاری دهنده می طلبید و مهدی از کسانی بود که جهت برگزاری تظاهرات و مراسم، سهم بسزایی داشت. پس از فارغ التحصیل شدن از هنرستان فعالیت خود را در قسمت طراحی واحد فرهنگی بنیاد شهید پیگیری کرد و سرانجام با توجه به پشتکار و ذوق سرشار هنری، ایشان به عنوان مسئول واحد فرهنگی بنیاد شهید معرفی شد. شهید در سال 63 با اصرار زیاد مرخصی گرفته و به جبهه اعزام شد و در منطقه ی جزیره ی مجنون به شهادت رسید.


جلوه هایی از شهید:
او بسیار پرکار و سخت کوش بود و مانند هر عاشق دیگری علاقه ی بسیار به قرائت قرآن داشت و علاقه ی وافری به امور فرهنگی و هنری مانند: فیلم برداری، عکاسی، خطاطی، نقاشی، طراحی و مقاله نویسی داشت در حالی که برای هیچ کدام آموزشی ندیده بود.


پیام شهید:
شهادت اسلحه ای است که باروت آن عشق است، شهادت کبریت چراغ هدایت است. شهید آنقدر مقامش بالاست که از وصف انسان و دست انسان خارج است و همین طور مقام خانواده ی شهید. خانواده های شهدا باید افتخار کنند که روز قیامت در پیشگاه پروردگارشان و پیامبر و ائمه اطهار (ع) به خصوص حسین بن علی (ع) رو سفیدند که ما دین خود را ادا کردیم.
ای ملت، نماز جمعه را یک فریضه بدانید و مرتب در نماز جمبعه شرکت کنید و با شرکت در جلسات مذهبی بر رشد معنوی و فرهنگی خویش بیفزایید.


گلبرگ های خاطره:
نقل از مادر شهید: مهدی حلاجی در سال 61 بود که برای مبارزه با دشمن بعثی به جبهه های حق علیه باطل عازم شد. او پس از 40 روز به منزل برگشت اما بعد از سلام بدون اختیار از چشم هایش اشک سرازیر شد به طوری که موقع بازنمودن بند چکمه هایش اشک هایش روی چکمه هایش می ریخت. وقتی علت را جویا شدم با گریه ی شدیدتری گفت که شما راضی به شهادت نبوده اید و من باید شهید شده باشم نه اینکه به منزل برگردم. روزی از مأموریت بازگشت و از خطری که از او گذشته بود تعریف کرد، من در همان هنگام در دلم دعا کردم که خدایا نمی خواهم فرزندم را این چنین از من بگیری و راضی شدم به شهادت او در جبهه ها. همسفرش بعد از شهادت او مطرح کرد آن روز که خطر تصادف از ما گذشت مهدی در همان لحظه زیر لب زمزمه می کرد: «اللهم ارزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک».


یادش گرامی و راهش پر رهرو باد

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی