شهدای شهر رهنان

پایگاه اطلاع رسانی شهدای شهر رهنان

شهدای شهر رهنان

پایگاه اطلاع رسانی شهدای شهر رهنان

شهدای شهر رهنان

پایگاه اطلاع رسانی شهدای شهر رهنان
ایمیل : Shahidan.Rehnan@gmail.com

جستجو
ویژه ها
سرلشکر پاسدار شهید محمدرضا زاهدی

سردار شهید سید اکبر اعتصامی

سردار شهید محمد زاهدی

سردار شهید یدالله تقی یار

آخرین نظرات

شهید علی مرادی
نام پدر: محمودشهید علی مرادی
تاریخ تولد: 1345
محل تولد: رهنان
شغل: مسگر
یگان اعزام کننده: بسیج
تاریخ شهادت: 65/2/9
محل شهادت: فاو
زیارتگاه: گلزار شهدای شهر رهنان


زندگینامه:
شهید علی مرادی در همان سنین کودکی به کار مشغول شد و نصف روز درس می خواند و نصف روز کار می کرد. در درس جدی بود و به مسائل مذهبی و اسلامی اعتقادی محکم داشت و احترام زیادی برای افراد مذهبی قائل می شد. شب ها در بسیج فعالیت می کرد و شب های جمعه دوستان را به مهمانی دعوت می کرد تا دعای کمیل و قرآن بخوانند. هیچ گاه نماز و روزه ی خود را ترک نمی کرد و به پدر و مادر خود احسان و نیکی می کرد و هیچ گاه پدر و مادر را نمی رنجاند. واقعاً که خدا گل چین است و ایشان واقعاً گلی از گل های سرخ بهاری بود.


جلوه هایی از شهید:
در سلام کردن پیش دستی می کرد. نماز خود را سر وقت می خواند و مهمتر آن که پدر و مادر هیچ گاه از او گله نداشتند و از او نمی رنجیدند. برای رهبر خود ارزش زیادی قائل بود و او را عاشقانه دوست داشت.


پیام شهید:
خدایا، ببخش نگاه چشم مرا، گفتار بیهوده ی مرا، آرزوهای بی ثمر مرا، خواهش دل و لغزش های زبان مرا، خدایا، چیزی نداشتم که در راهت بدهم جز گوشت و پوست و استخوان، پس بپذیر و راضی شو. ای امت شهید پرور، راه امام را رها نکنید زیرا اگر خدای ناکرده امام تنها و بدون یار و یاور بماند عذاب خداوند دچار این ملت خواهد شد. ای مردم، همیشه در صحنه ی نماز جمعه ها شرکت کنید و مشت محکمی بر دهان یاوه گویان شرق و غرب بزنید و در مراسم دعاهای کمیل و توسل هر چه با شکوه تر شرکت کنید. ای پدر و مادرم، از شما حلالیت می طلبم و از شما می خواهم بعد از شهادتم برای من گریه نکنید و اگر خواستید گریه کنید برای امام حسین (ع) وفرزندش علی اکبر (ع) گریه کنید و پیامی که به شما خواهران دارم این است:


ای زن به تو از فاطمه این گونه خطاب است     ارزنده ترین زینت زن حفظ حجاب است


گلبرگ های خاطره:
روزی به خانه آمد، در دست گلدان های کوچکی داشت. از او پرسیدم کجا بودی؟ گفت: زینبیه. گفتم آن جا برای چه؟ گفت: رفته بودم هم زیارت کنم هم این گلدان ها را بگیرم و نشست و بسته ی گل های قرمز را چید و هر کدام را در گلدان های کوچک قرمز قرار داد و گلدان های زیبا را در گوشه های عکس شهیدان گذاشت. ایشان از همه ی دوستانش که به ملکوت حق پیوسته بودند عکسی گرفته بود و تمام آن ها را بزرگ کرده و قاب کرده بود. گلدان ها را در کنار عکس ها قرار داد و با نگاه مخصوصی به آن ها نگاه کرد، انگار می دانست که روزی به آن ها می پیوندد.


یادش گرامی و راهش پر رهرو باد

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی