شهید محسن امانی نبی
نام پدر: حبیب الله
تاریخ تولد: 1344
محل تولد: رهنان
شغل: مکانیک
یگان اعزام کننده: بسیج
تاریخ شهادت: 63/6/27
محل شهادت: کردستان – سنندج
زیارتگاه: گلزار شهدای شهر رهنان
زندگینامه:
کوهی بود، پرنده ای و مردی که شانه هایش آرامش ارغوانی اندوه را می فهمید. دستانش در روزهای باد و باران سایه بان دو چشم آفتابی بود که جهان را بی تابانه می نگریست. قدم هایش شکوهمند و بزرگ بود. دل دریایی اش که مرغان پیر ابدیت بر فراز آن چرخ می زدند همیشه برای خدا پر می زد، همیشه می رفت، سکون را تسلیم مرگ آور می دانست. خدا را می فهمید. آه از آن دست ها، آن بازوان که شاخه های تناور تمایل بود و آن چشم ها که میراث دار خورشید گرم مهربانی. درختان با طنین نیایش او آواز می خواندند و پرندگان معنای مهربان پروازش را می فهمیدند. در پناه لطافت و لبخند می ایستاد و به قامت بلند عشق تکیه می کرد و جهان را با قدم هایش می خرامید آن گاه که غربت غریب غبار روی گیسوانش، روی شانه هایش می نشست و او در حجم سپید غبارهای آسمانی گم می شد! همیشه عاشق جبهه بود، با اینکه هجده سال بیشتر نداشت، همیشه عاشق رفتن و رسیدن بود و همین عشق و علاقه باعث شد که بخوانندش. تحصیلاتش در حد ابتدایی بود ولی فکر بلندی داشت.
جلوه هایی از شهید:
اخلاق پسندیده و نیکویی داشت. عاشق جبهه و جنگ با دشمنان اسلام بود و حقاً شخصی فعال در همه ی امور چه شخصی و چه اجتماعی، در شهر خود بود.
پیام شهید:
و اکنون اسلام نیازند جوانانی است که در راه آن با کفار پیکار کنند. پس پیکار کنید و از دشمنان این مرز و بوم نهراسید و آن ها را برانید. وظیفه ی ما ادای تکلیف است، خدا باید در رأس همه ی کارهای ما باشد.
گلبرگ های خاطره:
بهترین خاطره ای که می توان از محسن بیان کرد اینکه محسن تمام اوقات را در جبهه بود و در طی مدت تقریباً طولانی که جبهه بود فقط دو بار به خانه آمد، یک بار بعد از زخمی شدنش که خانواده دلواپس شده بودند و دیگر بار برای خداحافظی، تمام لحظه هایش در جبهه سپری می شد، وقتی که می آمد سرگرم کارهای جبهه بود. کوچکترین واهمه ای از مرگ نداشت. همیشه عاشق شهادت بود.
محسن می دانست که شهید می شود. دفعه ی اولی که به خانه آمد دو تا عکس بزرگ از خودش آورد و به مادر داد و بدون هیچ حرفی رفت و زخمی برگشت، حتی زخم شانه را به پدرم نیز نشان نداد، چون نمی خواست به اصطلاح ریا کند. به نماز اهمیت می داد. ساکت و متبسم بود و به بچه ها علاقه ی وافری داشت. در سنی نبود که کارهای بزرگی انجام دهد ولی همیشه مثل بزرگترها رفتار می کرد، با اینکه تحصیلاتش کم بود ولی از سطح فکری بالایی برخوردار بود و روح والایی داشت و واقعاً به هدفی که می خواست رسید. ان شاء الله که بتوانیم راهش را دامه بدهیم.
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد
با اینکه فقط عکسشو دیدم اما خیلی دوستش دارم درود بر روح عمو و همه شهدا